-
دست به گریبان، چشم در چشم و اخم عمیق!
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 22:46
خدای من اگر هنوز خدایی بلدی باید بدانی که اینک وقت رستاخیز عیسای من است
-
کپک که شاخ و دم ندارد
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 22:18
اشتباه میکنند انهایی که کپک را مخصوص نان خشک و غذای مانده میدانند آدمی هم وقتی زیاد تنها بماند٬ وقتی همزبانی نداشته باشد٬ وقتی نتواند درددل کند و برای کسی غر غر کند کپک میزند. از همان کپک های سبز آبیِ نان خشک ها که حتی گاو هم پسشان میزند!
-
دیواری کوتاه تر از دیوار ما نیست؟؟!!
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 13:28
تو مجازی یک سرک میکشی٬ سلامی میکنی و میروی ناکجا آن یکی می آید در خواب هایم جا خوش میکند و به هیچ صراط مستقیمی راضی به رخت بر بستن نمی شود آن یکی را که در ذهنم خلق کرده ام وارد واقعیت نمیشود دیوارم از یک وجب دست هم کوتاه تر است!
-
برای ناوا
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 17:39
من که چشمم به همین درهای مجازی خشک شد و تو نیامدی. کدام عروسی تو را اینچنین میخکوب کرده که نتیجه اش خفه خون گرفتن من خواهد شد؟! آسیاب به نوبت! حالا نوبت منه!!!
-
تسلی بخشی های فلسفه- آلن دوباتن
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 18:51
نیمه شب چند هفته پیش یک دوست عزیز این کتاب رو به من معرفی کرد و از انجایی که اون دوست عزیز چند تا کتاب عالی رو بهم معرفی کرده و اینکه قطعا کتاب خیلی تاثیر گذار بوده و همون نصف شب خواسته بهم اطلاع بده و تا صبح صبر نکرده فهمیدم باید یه کتاب خیلی خوب باشه! "تسلی بخشی های فلسفه" یه کتاب عالی، تسلی دهنده، روان و...
-
به بهانه conjuring
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 16:14
هیجان زندگیم کم که میشه میرم سراغ دیدن فیلم ترسناک و همیشه هم گلایه میکنم که هیچ کدوم ترسناک نیست تا اینکه امروز دهنم با فیلم conjuring رسما سرویس شد. وحشتناکی فیلم به این بود که داستان کاملا واقعی بود. بعد از فیلم سرچ کردم و دیدیم تمام شخصیت ها و حتی اشیا موجود واقعیت داشتن. از وقتی فیلم تموم شد یه سره دارم صلوات...
-
به بهانه before midnight
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 10:26
آنقدر سر دیدن before sunrise و before sunset همه جا کولی بازی درآورده بودم و برای نگاه های ویران کننده Ethan Hawk خودم را به در و دیوار زده بودم که وقتی before midnight وارد بازار شد چندین نفر به من تبریک گفتن حدود دو ماه میشد که دنبال این فیلم بودم و بالاخره دیشب موفق شدم دانلودش کنم. خب در درجه اول باید بگم متاسفانه...
-
midnight in paris
جمعه 25 مردادماه سال 1392 00:48
فیلمی که با حسادت تمام دیدمش!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 12:30
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 12:29
-
من و دوستای منجوقیم
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 12:07
یک سری منجوق و ملیله دور خودم جمع کرده ام تا جای خالی آنهایی که باید کنارم باشند و نیستند را برایم بازی کنند
-
8روز
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 12:09
بعد از ۱۳ روز به خانه برگشتم. بعد از ۱۳ روز سرکشی٬ سرکشی ای که دوستش داشتم. برگشتم سراغ کاکتوس هام٬ خطاطی٬ موسیقی سنتی٬ کتاب و تنهایی و البته یک مهمان جدید هم دارم. یک قهوه ساز یک نفره مخصوص قهوه فرانسه ( در راستای تلاش برای قهوه خور شدن و متعاقبا با کلاس شدن). وقتی بتوانی از ۱۳ روز حداقل ۸ روزش را برای خودت زندگی کنی...
-
باز هم رویایت ویرانم کرد
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 10:32
وقتی بیدار شدم فلج شده بودم دیشب باز هم خوابت را دیدم خوب بودی٬ انگار از دیدن من خوشحال شده بودی میخندیدی شوکه بودم در خواب٬ امدم صورتم را نزدیک صورتت کردم خواستم ببوسمت یک آن پشیمان شدم چشمانت سرشار از خواستنم بود٬ جنس نگاهت را میشناختم خواستم اینگونه تنبیهت کنم که بدانی چه میکشم که در اوجِ خواستنت نمیتوانم بخواهمت...
-
این آدم های حال بهم زنِ دور ریختنی را بریز دور.
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 01:10
از آدم های جدی بیزارم. همچنین آدم های منطقی که از رو میروی وقتی یک حرف خنده دار میگویی و از همان یک جمله هزار سوال در ذهنشان پیش می آید و اخر سر هم که توجیهشان میکنی نه تنها لبخندی هم نمیزنند بلکه عاقل اندر سفیهانه نگاهت میکنند. این آدمها را باید ریخت دور. این ادم های دو دو تا چهار تایی، این آدم هایی که جرز دیوار نمی...
-
آن من است او، هی مبَریدش
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 00:33
یادت که بیاید هرجا که باشم زمین میخورم یعنی به زمین میزدنم یادت امروز وسط پاساژ آمدی نشاندیَم روی یک صندلی٬ خیره به ساپورت های گل گلی ویترین روبرویی مهسا حرف میزد اما صدایی نمی امد مرا کشانده بودی به همان گندمزاری که بوی جو میداد چشمانم را ریز تر کرده بودم تا در نروی٬ این شیوه ی تمرکز کردن من بود فضا پر بود از بوی...
-
16 مرداد، بارون و یه خاطره عالی
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 00:25
۱۶ مرداد.شیراز. بارون. بالکن. جوکار. من. چایی. درد دل. تنهایی. خنده. مهسا. چوب شور. پاستیل. خلاف سنگین. تاریکی. خاطره. یاشار. چیپس و پنیر. روبوسی. کاکتوس. خودخواهی. گلدشت. بغل. یه خاطره خووووووب به معنای واقعی
-
من، m&m و اصل بی ربط
شنبه 19 مردادماه سال 1392 17:21
اپیزود اول - و اما باید یاد بگیرم تا زمانی که اون شازده رو پیدا نکردم به کسی از علاقمندی هام نگم. همین هفته پیش به یه نفر گفتم اسمارتیز ام اند ام دوس دارم٬ یه پاکت بزرگش رو برام آورده اما شدتِ حال به هم زنیم از طرف انقد زیاده که ترکشش به اسمارتیز بیچاره هم رسیده و نمیتونم حتی برم بریزمش دور. اپیزود دوم - آقای «میم ت»...
-
میخواهم یک دروغگوی تمیز شوم
جمعه 18 مردادماه سال 1392 16:13
به یک جایی رسیده ام که میخواهم لج کنم با زندگی ای که هر روزنه اش را با سیم خاردار پوشانده بودم که مبادا اخمی به پیشانی ابوی محترم بیاورم. ابوی محترمی که یک بار هم نخواست متوجه شود که خودش کجاست و ما را کجا نگه داشته است. ابوی محترمی که از هیچ فرصتی برای خفت دادن اینجانب جلوی هر ناکسی کوتاهی نمیکند. ابوی محترمی که چنان...
-
ترکتان میکنم،شک نکنید
جمعه 18 مردادماه سال 1392 15:23
اگر بخواهم خودسانسوری را بردارم اولین پستی که میتونم بذارم اینه که: بگم که در این لحظه از همه خانواده ام متنفرم. از بابای دیکتاتور و زور گو و خفت دهنده ام. از مامان نادان و ترسو ام. از خواهر لوس و مطیع و عزیز دردونه باباش و داماد پررو و خود بزرگ بینمان. ناوا در اولین فرصت بارم را میبندم و این خانواده را ترک میکنم.
-
خریت تمامی ندارد
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 00:00
آدمی که نه یک بار نه دو بار نه سه بار بلکه چهار بار از یک سوراخ گزیده شود٬ مسلما آدم نیست یعنی موجودی حتی احمق تر از خر است. اونوقت میروی از همه جا طرف را بلاک میکنی و خیر سرت فکر میکنی انتقام گرفته ای. اما آدم خر انتقام گرفتنش به درد خر هم نمیخورد. خر با همین خریتش زنده است دیگر
-
ما ماندنی هستیم ناوا، ورِ دلِ هم
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 18:15
ناوا جان ماندم ورِ دلت. نپسندیدنی دو طرفه به گمانم هرچه سعی میکنم نمیتونم بیشتر از همین یه خط توصیف کنم
-
دختر خر
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 22:46
امروز رفتم ماست خریدم و واسه اولین بار با این سن و سال اومدم خودمو واسه بابام لوس کنم. گفتم بابا بیا ماست دختر خَر بخور الان دیگه کلا منو دختر خَر صدا میکنن
-
در من قاتلی است که شب ها ظاهر میشود
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 22:44
گیر کرده است دستانم در گلوی زنانگیِ زنی که مردی که آنِ من بود را به یغما برد چشم که بر هم مینهم زنانگی اش را به بیرحمانه ترین شکل به شلاق میکشم و آن دشت گندم وجو خود را از او باز پس می ستانم. دریغا چشم که میگشایم....
-
آلزایمر راز های من و ...
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 02:22
به این نتیجه رسیدم که این کهیر زدن هام٬ این حالت های تهوع٬ این جوش های غرور آخرهای جوانی٬ این دست درد های ویران کننده که گاهی این اندیشه رو به من میده که با دست درد هم میشه مُرد همه از علامت های سندرم فرار از دوست داشتن و دوست داشته شدنه.فرار از آدم های جدید و فرار دوباره و سه باره و چند باره از به تصویر کشیدن دو آدم...
-
دوست داشتن یک حس تعلق گند است.
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 04:08
نمیدونم دیروز به این نتیجه رسیدم یا امشب که من قطعا دیگه نمیتونم مردی رو دوست داشته باشم. نه اینکه تو کف عشق کسی مونده باشم٬ نه. کلا یه چیزی لازم هست واسه دوست داشتن که نمیدونم چیه اما میدونم من ندارم یا شایدم همه رو سوزوندم و تموم شده و شاید همون وقت ها هم توهم دوست داشتنِ کسی رو داشتم و هیچوقت کسی رو دوست نداشتم و...
-
وضعیت آخر- تامس ای.هریس
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 16:17
یکی از بهترین کتاب ها در زمینه روانشناسی و خودشناسی. عالی بود.
-
:)
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 01:17
صرفا جهت دونستن تاریخ
-
من یوگیِ خوبی نیستم
شنبه 29 تیرماه سال 1392 13:17
رفتن به کلاس یوگا یکی ازون چیزایی بود که اگه نمیرفتم غر غروی درونم تا ابد میخواست رو تک تک اعصابام راه بره، پس رفتم کلاس یوگا تا خفه ش کنم. البته تصور من از یوگا چیز دیگه ای بود فکر میکردم میری اونجا با لباس سفید میشینی یهو تالاپی هرچی آرامش و آسایش و تمرکز و چیزای اسکولانه دیگست خراب میشه رو سرت و بعدش تو تبدیل میشی...
-
دنیای شیرین این روزهای کرپلاغی
جمعه 28 تیرماه سال 1392 01:58
یک دستی این روزها مرا برداشته و انداخته در دامن شجریان و جلیل شهناز و هوشنگ ظریف و .... خطاطی و کلاس خوشنویسی و استادِ بی نظیرم هم این عیش رو تکمیل کرده دنیای این روزهایم عالیه عالی
-
عشقِ لهستانیِ من
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 00:47
میخوام بعضی آرزوهام رو نگه دارم تا با خودم به گور ببرم که تنها نباشم یکیش همین صندلی لهستانیِ