خواب دیده اند خانه ای خریده ام٬بی در٬ بی دیوار٬...

ناوا٬خواب دیدن برام!!!!!که موهامو تراشیدم٬ و با پوست به شدت آفتاب سوخته چادر بندری سر کردم رفتم تو دریا ماهیگیری و از پول ماهیگیری جهاز میخریدم و خیلی هم خوشحال بودم.یه گاز پیکنیک خریده بودم و یه یخچال درب و داغون(از اون سبز قدیمیا) و یکم خرت و پرت. کف خونه هم حصیر بوده.خونمون دیوار نداشته ولی یه درخت گلابی  داشته که شاخه هاش رفته بوده تو تک اتاق اون خونه بی دیوار...

ناوا داشتم به این فکر میکردم که اگه تو این خواب رو دیده بودی چکار میکردی؟اصلا باید تو این خواب رو میدی٬تو!!

ناوا٬آرزوی جا مانده

یکی از آرزوهام جا موند.برم ناوا رو پیدا کنم یه ساعت فقط نگاش کنم بعد برگردم با خیال راحت بشینم سر زندگیم

اعتراف

نشستم یه دل سیر عکسای تو کامپیوترم رو نگاه کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که مثه سگ دلم واسه ناوای لعنتی تنگ شده...

کلاغ ها آماده پروازند

ناوا دلم تنگ است.برای او٬ برای تو٬ برای وحشیانه و با حرص کتاب خواندن هایمان٬ برای خندیدن با تو٬ برای گریستن با تو٬ برای قصه های شب خواندن تو٬ برای موزمار بازی های تو

بخدا اگر این بار هم زیر قولت بزنی کلاغ هایم را بر باد میدهم. انقد داغونم که شک نکن گند میزنم به زندگی کلاغ هام

شب های تاریک

ناوا روزگارم شده شبیه شب های روشن با این تفاوت که دختر داستان ماند و مرد خشک و جدی اش رفت

درخت رویا

ناوا امروز جالب ترین هدیه عمرم را گرفتم.یک درخت.که دخیل ببندم به آن هروقت چیزی خواستم.هروقت خاطره ای داشتم.هروقت غمی داشتم.فوق العادست ناوا.باید ببینیش

بالاخره قوی شدم

هی ناوا٬ ناوا ٬ ناوا

این روزها بهتر و پررنگ تر از همیشه روحم را میخوانی. روی دیوار کاهگلی ام که گویی فقط برازنده ی خط خطی های توست برایم نوشته بودی که اگر به اندازه کافی برای گفتن خداحافظی قوی هستی٬زندگی به تو یک سلام جدید خواهد داد.

ناوا زندگی به من سلام جدید داده بود. سلامی پر از بوی برگ های باران خورده و بابونه اما انقدر احمقانه به خداحافظیِ خاکستر وارم چسبیده بودم که در جواب سلام جدید لال و مبهوت و خیره مانده بودم. امروز بعد از اینکه برای چندمین بار مقابل سلام گوی زندگیم شرمنده شدم تمام خاکسترهای مانده روی گنجه ی خاطراتم را پاک کردم و آنقدر قوی شدم که با تمام وجود خداحافظی کردم.


گذشتم از او به خیره سری

سوسمار یک بار وقت رفتن گفت: بفهم که تورا باید اینطور دوست داشت.الان فهمیدم که اصلا دلم نمیخواهد آنطور دوست داشته شوم، روی هوا و بی ثبات.گاهی داغ بود اما تب تندش خیلی زود سرد شد!

خاکستری که رفت گفت:میروم اما بدان هیچ کس برای تو مثل من نمیشود.راست گفت، به جان ناوا راست گفت. دوست داشتنش همیشگی بود شاید آن اواخر داغ نبود اما بی انصافیست اگر منکر پاکی احساس و گرمای مداومش  شوم.

شاید این یک هفته تنهایی مطلق و پروپرانولول های پشت سر هم باعث شده که حس کنم گند زدم در جایی که نباید.

ناوا من آن ویدیویی که امروز خیلی اتفاقی از خاکستری در موبایلم پیدا کردم را پاک نمیکنم.  نگه میدارم و برای خودم زجر میتراشم چون مستحق تنبیهم. این سزای راحت گذشتنم است از احساسات عمیق و پاک آن دو نفری  که لحظه لحظه آینده ی با هم بودنشان را از پیش تصور کرده بودند. من بر هم زننده ی یکی از زیباترین زندگی های ممکن شدم.من!!!با همین دستان ظریفم!!

هوای تو...

امشب یک جور بشدت عجیبی دلم هوای بادام چشمانت را کرده٬ هوای پروانه های صورتی دور سرت وقتی ذکر میگویی آن هم ریز ریز و زیر لب٬ هوای آن سه تا کفشدوزکت که همیشه بیشتر از من به تو چسبیده بودند و قسم خورده بودم از تو جدایشان کنم. هوای آن صدای لطیف که هروقت فیه مافیه میخواند به لرزه می افتاد.هوای با تحکم گفتن: نخوان دیگر٬وقتی که برایت از سیدعلی میخواندم٬ هوای دم کردن چای در شب های زمستان و رفتن به کتابخانه و یک ریز حرف زدنمان. حتی هوای بی آغوش و بی خبر رفتن هایت را...

دوتار مختوم قلی

از خدا که پنهان نیست از تو دیگر چرا؟! به گمانم دارم شرط را میبازم و کم کم باید بروم خودم را آماده کنم برای طواف حوض صحن مقبرة الشعرا.

یادت می آید گفته بودم مهنا تورا به یادم میاورد؟از خواب آرامش بگیر تا نماز خواندن دلنشینش. دارد دری به روی ساز و آواز و شیرینی به رویم باز میکند. گاهی مرا با خودش میبرد به یک دنیا موسیقی و هربارش تورا به یاد می آورم که اگر مرا در حال ساز زدن ببینی قطعا اشک ها خواهی ریخت. میخواهم بروم سراغ سه تار چون بشدت شبیه توست ناوا. بلند و باریک و کشیده و رنگ و بویی از دوتار مختوم قلی دارد...

این روزها کمتر نوشتنم می آید.خرده نگیر ناوا.