راست میگفت که من عرضه ی نگه داشتن هیچ عشقی را نداشتم! البته شاید هم به داشتن یا نداشتن عرضه ربطی نداشته باشد، آدم های مسیر زندگی احساسی من معمولا خیلی زود دلم را میزنند. نمیدانم هم مشکل از دل کج و معوج من است یا نوع ابراز احساس آنها خیلی زود برایم لوس و مسخره میشود جوری که نصف ابراز های مصنوعیشان را با فاصله دادن بین گوشی تلفن و گوشم به هوا میفرستادم. یک جورهایی وسواس دارم روی حرف های صدمن یک غاز عاشقانه! مثلا چطور میشود بعد از یک ماه آشنایی دست و پا شکسته برای طرف مرد یا طرف یک شبه بشود تمام زندگیه آن دیگری.
بعضی ها از ژست عاشقی شخصیت های کتاب یا فیلم خوششان میاید و روی طرف تمرین بازیگری میکنند. یک مورد داشتم که شک ندارم الگوی زندگیش "راس" سریال فرندز بود وقتی عاشق "ریچل" شده بود. هنرمندی بود برای خودش، حیف که مسیر زندگیش را اشتباه رفته بود، حرام شد بیچاره.
بعضی ها هم سیستم حرف زدنشان شبیه مادربزرگ های مهربان است که یک دقیقه قربان صدقه رفتن از زبانشان نمی افتد، این وقت ها شنونده باید عاقل باشد!
صحبت از انواع عشق و بازی های عاشقانه نیست، در جواب بیانیه هایش مبنی بر عدم صلاحیت من برای مورد دوست داشتن واقع شدن و تذکر برای تا آخر عمر تنها ماندنم و اینکه آدم وقتی با من است فقیر است و هزار تبصره دیگر، دیدم شاید واقعا همین باشم که میگوید. بهرحال همه ی آدم ها این شانس را ندارند که صلاحیت مورد عشق واقع شدن را داشته باشند، ممکن است من هم یکی از آن آدم های بدشانس روزگار باشم ! چه عیبی دارد اصلا؟!