قسمت ششم

اپیزود اول: ناوا بالاخره پیشش اعتراف کردم و از تمام حس هایی که ان زمان ها داشتم و اتشین بودنشان گفتم.میدانم به تو قول داده بودم که دهنمو ببندم ولی نشد. دلم بدجور داشت میسوخت که ان زمان ها چقدر در تب و تابش سوختم و الان خوش خوشانه از روزمره هایش میگوید. جای تمام آن سوختن ها الان سوزاندمش. گفت داشته الان تلاش میکرده برای نزدیک شدن ولی برای من الان نوشداروی پس از مرگ سهراب بود. گفتم رازم را میگویم و بعد برای همیشه بیخیالت میشوم. خودش را به در و دیوار میزد که نگویم... اما گفتم و دیگر بیخیالش شدم.


اپیزود دوم: راستی دیشب باز خواب خاکستری را دیدم. در خواب هایم عجیب مهربان است. یک مهربانی عجیبی دارد که حتی توی خواب میداند من زیر قولم زدم و رفتم اما به رویم نمی آورد و باز به گرمی دستم را میفشارد و با من به هرجا می آید.دعا کن عید مجبور نشوم به همان جنوبی بروم که خاکستری بود.


اپیزود سوم: میخواهم این چندروز آخر سال را تنها باشم. تلفن هایم را خاموش میکنم و درها را به روی همه میبندم و فقط مینشینم پای صحبت های ژانومه

قسمت پنجم

اپیزود اول: نه گفتن مکرر من به این یارو دقیقا مثل یاسین تو گوش خر خوندنه. شک ندارم با این شدت سریشی که این یارو داره همین روزا مجبورم میکنه چادر سفید سرم کنم و چای تعارف کنم بهش.


اپیزود دوم: اینکه قرار باشه یه عمر بشینم به انتظار اینکه ناوا بیاد و کابوس بی بوسه رفتنش رو از من بگیره فرقی با خر فرض کردن خودم نداره پس سگ تو ضرر٬ از خرید عیدم میزنم و به جاش یه بلیط رفت و برگشت میگیرم و میرم سمتش


اپیزود سوم: اینجا دوستانی پیدا کرده ام که واقعا دل کندن ازشون داره برام سخت میشه. ناوا باید باشه که ببینه. مثل آینه صاف و ساده. بخصوص اونکه منو سان شاین خطاب میکنه


اپیزود چهارم: باید به ناوا بگویم که یک بار دیگر شب های روشن را ببیند و دقت کند به اینکه دختر داستان بشدت شبیه کسی نیست؟!!!!

سان شاین

ناوا،تازگی ها یک موجود به غایت دوست داشتنی جز زندگیم شده که مرا sun shine خطاب میکند!!!

بالاخره کافه کتاب

بالاخره یه کافه کتاب خیلی خوب اینجا پیدا کردم و با یه دوستی که بعد از ده سال تو این شهر پیداش کردم رفتم و کلی لذت بردم. ناوا حیف که قسم خورده ام دیگر به دیدنت کوچکترین امیدی نداشته باشم...

قسمت چهارم

اپیزود اول: یک سری آدم های حال بهم زن فرصت طلب با حرف های قشنگ می آیند و گند میزنند به دنیا و باور های ساده ی من و میرساننم باز به قله های بدبینی. فاک آل اف دم


اپیزود دوم: واقعا ناوا لازم بودم امروز شدید برای یک دل سیر درددل کردن. نمیدونم چرا وقتی ازم پرسید چند تا دوست خیلی صمیمی داری یادم به ناوا نبود. شاید ترکش های دلخوری ازش باعث این فراموشی شده بود اما امروز تنها کسی که میخواستم باهاش درددل کنم همین ناوا بود و تماسش انقد خوشایند بود برایم که نصف بدقولی ها و عذاب دادن هایش را پاک کرد


اپیزود سوم: before sunrise و تداعی نگاه های دیوانه کننده سوسمار

اعتراف

نشستم یه دل سیر عکسای تو کامپیوترم رو نگاه کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که مثه سگ دلم واسه ناوای لعنتی تنگ شده...

قسمت سوم

اپیزود اول: دوستانی بهتر از آب روان


اپیزود دوم: یه چادر نماز به قول معروف تبرک شده از یه دوست به دستم رسید.شاید اگه خودشم تو اون لحظه پیشم بود حالش بیشتر بود


اپیزود سوم: خیلی سنتی نشسته ام پای صحبت های مزخرف زندگی آینده


اپیزود چهارم: برم با استاد مجرده پایان نامم رو بردارم و برم رو مخش که منو بفرسته برم بلاد کفر


اپیزود پنجم: بالاخره بعد مدت ها چندتا فیلم دیدم و هر بارش تو بغل سوسمار بودم انگار


اپیزود پنجم: شنیدم ناوا میخواد سگ بخره اونم دوبرمن!!!!!!!!!!!!!!!