سحر ندارد این شب تار

چرخ ایام دایم میگردد و هربار طولانی تر از قبل روی ایام کسل کننده تنهایی می ایستد. نامجو دارد چیزی در مورد معشوق شیرینش به زیان کردی میخواند و من بیشتر از هر وقت دیگری به دختری فکر میکنم که چندسال پیش از ترس از ناتوانی از تکلم پس از تنهایی طولانی ام خلق کرده بودم و یاد ناوا می افتم که ماه رمضان برایش مثل من نیست و سال های پیش همیشه وقت افطار میس کالی میزد به معنی التماس دعا.

این روزها در تنهایی مطلق خوابگاه خودم را مچاله میکنم روی تختم و چسبیده ام به کتاب خواندن و فیلم دیدن.یک جورهایی با این افراط کاری ها دارم فرار میکنم از فکر کردن به این وضعیت اسفبار تنهایی و از آن بدتر خو گرفتن به آن.

باید امشب به ناوا زنگ بزنم و سفارش کنم که برایم دعا کند

نظرات 2 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:33 ب.ظ http://ploton.blogsky.com

سلام وبلاگ جالبی داری ونوشته های جالبتر به من هم سربزن
خواستی لینک داشته باشیم به من خبربده متشکرم
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــی

رویا سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:36 ب.ظ http://thankgod.blogsky.com

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد