-
خشت اول گر نهد معمار کج، دهن سرویسش میماند و بس
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 18:35
امروز راس ساعت 17:09 با قطعیت تمام به این نتیجه رسیدم که از یازده سال پیش مسیر زندگیم را اشتباه می رفته ام و فاک به این زندگی ای که راه برگشتی برایت نگذاشته و لعنت به همه ی کسانی که عوضی آمدند و عوضی تر رفتند.
-
در حسرت ...
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 22:27
یک وقت هایی یک "ح" های سرک میکشند در زندگیت که هزاران "پ" به گرد راهش نمیرسند. یک "ح" هایی که میتوانند خیلی "ح" باشند اما مثل ماهی لغزنده اند بی انصاف های بی مروت
-
دنیای امروز من
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 18:43
-
آغاز روزهای بی هدف
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 08:32
اینکه کله سحر بیدار شوی و چشم بسته آلبوم جدید همایون رو پلی کنی و به حال خودت زار بزنی، حماقت است که انتظار روزی شاد و پر انرژی داشته باشی!
-
از دست بشدم!
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 23:59
1-سه هفته دلتنگی و دلگیری، بیشتر از آن است که گردن سندرم نمیدانم چه بیندازمش. قرار بود امروز ظهر زنگ بزنی و به امید بهتر شدنِ من، به من بخندی.که خوب شد زنگ نزدی چون من حتی حالِ به تو خندیدن هم نداشتم. 2-کارم به جایی رسیده بود که پسرک هم آزمایشگاهیم نشسته بود و برای من انگیزه ردیف میکرد و من هی فحش میدادم به خودم که...
-
اندوه مونالیزا - شاهرخ گیوا
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 14:46
دلنشینیِ "مونالیزای منتشر" بهانه ای شد برای دست گرفتن کتاب دیگری از شاهرخ گیوا به اسم " اندوه مونالیزا". اما همان ابتدای کتاب به این نتیجه میرسی که به آن خوبی که انتظارش را میکشی نیست. داستان آدم هایی است که زندگی رویاهایشان را گرفته، داستانی رئال و نه چندان جذاب.
-
نگهبان- پیمان اسماعیلی
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 01:37
پیمان اسماعیلی و کتاب هایش را دوست دارم و همین برای زیرپا گذاشتن کتابفروشی ها برای پیدا کردن اولین داستان بلندش به اسم " نگهبان" کفایت میکرد. "نگهبان" را هم دوست داشتم به خاطر خلاقیت های جذاب و هراس آورش و فضای خیلی سردش!
-
سعدیا
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 00:21
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی که بی وجود شریفت جهان نمیبینم
-
بی ادبانه
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 22:36
"خفه شو بابا" خیلی حرف بدی ست.خیلی بار تحقیریش بالا است. بخصوص اون "بابا" یی که بعدش میآید ا"خفه شو " را "خفه شو" تر میکند.
-
ساده ی مزخرفی به اسم زندگی
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 22:24
با تو که دیگر تعارف ندارم اما تنهایی دارد اذیتم میکند. گاها لازم است یک صدای مردانه از پشت تلفن شنیده شود، ضربان قلبت تند تر شود، استرس بگیری،کاسه ی چه کنم چه کنم دست بگیری.گاها باید یک دست زمخت مردانه اس ام اس بزند و تو هی تایپ کنی و هی پاک کنی و هی ندانی چه بگویی و با چه لحن و جمله بندی ای جواب حرفش را بدهی که نه...
-
سال نو
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 15:00
راستش نوشتن برایم خیلی سخت شده است اما بخاطر ناوا برگشتم.عید امسال به هرچیزی شبیه بود جز عید.نه بوی بهار می آمد نه بوی سال نو وتازگی با این حال شکرش میکنم که حداقل به بدی هم نگذشت. حرف برای گفتن زیاد دارم اما برای منی که حدود ده سال از خانه دور بوده ام، خانه را جایی غریب برای نوشتن میدانم ، باید دوباره به همان سوراخ...
-
رویاهای بر باد
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 14:29
زندگی احساسی من از غیر قابل پیش بینی ترین اتفاقات روزگارم است. دو سه هفته پیش چقدر دنبال خرید خرت و پرت های زمستانی بودم به امید روزی مثل فردا که میروم به دیارش تا سوار بر اسب سفید جدیدش،چعار نعل کل شهر را پرسه بزنیم و بخندیم و بخوانیم و بحرفیم... اما حیف که شاهزاده سوار بر اسب من کمی بیش از حد انتظار ضعیف النفس بود!
-
روز اول چلّه دوم
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 21:38
ناوا دیروز شوخی شوخی چلّه ی دوروزه ام شکست و تاوانش این بود که روز اول چلّه ی دومم مجبور شدم روزنه برگ 82 درخت را اندازه بگیرم و به این فکر میکردم که تنهایی پناه بردن به یک کلبه بدون هیچ ابزار ارتباطی چلّه حساب نمی شود که! باید بین آدم ها باشی و دهنت سرویس شود تا بتوانی چلّه ات را پشت سر بذاری.
-
خانواده پاسکوآل دوآرته - کامیلو خوسه سلا
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 21:56
نوشته پشت کتاب که میگفت این کتاب را همسنگ "بیگانه" ی آلبر کامو دانسته اند جایی برای نخریدن کتاب نمیگذارد. شرح حالی مختصر و گیرا و روان از زندگی یک روستایی که سرشار از نفرت است. نفرت و جنایاتی که انقد به خونسردی و بیخیالی درموردش حرف میزند که گاهی مجبور میشدم برگردم و دوباره بخوانمش. فوق العاده بود. فوق...
-
ناوا من از ادم ها میترسم
جمعه 17 آبانماه سال 1392 20:48
روزهای دردناکی ست ناوا. آدم های تا دیروز دوست داشتنی یکهو درد آورترین آدم های قرن میشوند. آدمهایی که قول آغوش شبانه ات را میگیرند ولی خود را در آغوش دیگری ولو میکنند. آدم هایی که خود را غرق در سیاهی موهای تو معرفی میکنند اما عاشقانه های دستانشان در پیچ و تاب موهای دلبرکان دیگر آرام میگیرد. آدمهایی که در خلوتِ اطرافشان...
-
سینه مالامال درد است...
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 13:01
دنیای این روزهایم عجیب درد دارد.سه پلشت آورده ام همه جوره. از زمین و آسمون میباره واسم.
-
مرگ یزدگرد- بهرام بیضایی
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 20:31
نمایشنامه "مرگ یزدگرد" را به پیشنهاد "میم ت" خریدم. وقتی از کتابخانه ام برداشتمش یک آن دلم لرزید. در همان یک آن یاد نمایشگاه کتاب افتادم. یاد نمایشنامه خوانی هایمان. یاد چانه زدن برای انتخاب نقش ها. یاد اینکه وقتی میخواند میگفتم تو چقد بهتر میخوانی. یاد اینکه نمایشنامه"خدای کشتار" که در...
-
ناوا دعایم کن
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 19:36
یک جورهایی عجیب درمانده شده ام. دردهای جسمی تا یک حدی سرپوشی برای دردهای روح میشوند اما چند ماه پشت سرهم ازین دکتر به آن دکتر رفتن و آزمایش های مختلف و هر بار تحمل کردن احتمال وجود یک درد و مرض ناچار روحت را از انچه بوده درب و داغان تر میکند. نمیدانم تاوان کدام نفرین را تا کی باید پس بدهم.بخدا خوشی ای نمیکنم که برایم...
-
مونالیزای منتشر - شاهرخ گیوا
شنبه 27 مهرماه سال 1392 20:29
این کتاب رو فانوس بهم معرفی کرد.کتاب جالبی بود با موضوع جنون وراثتی عشق در یک خانواده. فصل چهارم کتاب (پنگوئن های سرگردان) خیلی فضای خوبی داشت و واقعا دلم میخواست جای راویِ اون فصل بودم.مردی کتابدار که به بهانه پیدا کردن دست نوشته های گوشه کتاب ها خود را در کتابخانه حبس و بین کتاب ها چند روزی زندگی میکند و همه کتاب...
-
کم طرفیت شده ام
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 00:08
حال و روز خوبی ندارم. گره خوردن علایم سندرم کوفت و خراب شدن مهمانان ناخوانده بر سرم و به هم خوردن برنامه درس خواندنم و فراموش کردن کل مطالب یک ماه خوانده ام و برگشت کابوس هایم و استرس و عود مجدد جوش هایم و هزار کوفت و زهر مار دیگر برای تبدیل کردن من به یک سگ هار کفایت میکند. اما بدتر از تمام این ها خودداری و متانت به...
-
خانواده ی شیرینِ ما
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 22:07
بعضی رفتارها ریشه های عمیقی در یک خانواده دارد. اینکه در سطح تحصیلات عالی باشند یا بی سواد، اینکه در دهات باشند یا کلان شهر یا مهاجرت کرده باشند، این رفتارها در پیچ و تاب DNA خانواده ها نفوذ کرده است. تمام ادعاهای روشنفکری و ال و بل همه یک شبه و با یک خبر که موافق اصول و چارچوب های سفت و سخت خانواده نباشد، دود میشود و...
-
خدایا نجاتمون بده از استرس
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 13:14
من هرچی هم که ادای آدم قوی ها رو در بیارم یه جاهایی که سطح استرسم میره بالا دوست دارم زندگیم انگلی بشه.بتونم یکیو پیدا کنم بهش بچسبم یکم از آرامشش رو بکشم تو جون خودم تا بتونم اون روزای پراسترس رو دووم بیارم. بدجور اوضاعم خراب و بهم ریختست و باید تنهای تنها از پسش بر بیام :(
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 22:00
بیاین بشینین میخوام غر بزنم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 21:55
یعنی یه جوری حالم بده،یجوری استرس دارم، یجوری مثه خر تو گل موندم، اصلا یجوری....
-
باور هایم را از من نگیرید!
جمعه 12 مهرماه سال 1392 17:33
رسیدن به بعضی باور ها راحت نیست. بعضا یک عمر وقت میبرد تا به این باور برسی که میشود به بعضی آدم ها اعتماد کرد، یا میشود کسی را دوست داشت، یا کسی میتواند واقعا دوستت بدارد، یا که آدم خوبی هستی، یا همین آدم لالی هم که کسی میتواند مورد پذیرش واقع شود. کاش باور های هم را خراب نکنیم! این باور ها گاهی تمام سرمایه های زندگی...
-
فاک این بعضی وقتا
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 17:40
بعضی وقتا حجم تنهایی آدم بزرگ تر از حجم و ظرفیت تحملش میشه. الان هم از همون بعضی وقتاست.
-
اشک فراوانم آرزوست!
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 14:58
به خدا این طلسم فقط با اشک های این چشمِ چایی رنگ میشکند ای چشم، ببار!
-
حالا بلرزوووون
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 12:27
بچه که بودم نهایت نفرینم در حق یه نفر این بود که: الهی بمیری، لباس قرمز بپوشم بیام سر قبرت بندری برقصم. من مادرزادی خجسته به دنیا اومدم!
-
من به جان امدم
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 11:56
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو من به جان امدم اینک تو چرا می نایی؟!!! "عراقی"
-
بد تر از اون دیگه میشه عجیجم!
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 11:46
چرا واژه هایی مثل "عزیزم" انقد خز و خالی از احساس شدن؟چرا آدما از راه رسیده و نرسیده همو عزیزم خطاب میکنن؟ چرا اون پدرسگی که اصلا منو ندیده و نمیشناسه الکی به من میگه عزیزم؟ آخه من کجا عزیز تو ام؟! بیاین شما هم مثه من بزنین تو دهن هرکی الکی بهتون گفت عزیزم. عزیزم بایست فقط از دهن اونی که عزیزشین و عزیزتونه...