نمایشنامه "مرگ یزدگرد" را به پیشنهاد "میم ت" خریدم.
وقتی از کتابخانه ام برداشتمش یک آن دلم لرزید. در همان یک آن یاد نمایشگاه کتاب افتادم. یاد نمایشنامه خوانی هایمان. یاد چانه زدن برای انتخاب نقش ها. یاد اینکه وقتی میخواند میگفتم تو چقد بهتر میخوانی. یاد اینکه نمایشنامه"خدای کشتار" که در فرودگاه نیمه تمام ماند را نیمه تمام گذاشتمش و تصمیم هم ندارم دیگر تنهایی تمامش کنم. و البته یاد اینکه چقدر خوب به این باور رسانده بودم که چه احمقی هستم و چه اشتباه ها که نکرده بودم.
بگذریم... نمایشنامه ی فوق العاده ای بود.