-
من و این حرفا؟!....
جمعه 21 تیرماه سال 1392 22:59
یا حضرت شلغم*!! کی این توقعات بابام از من تموم میشه؟! حالا میگه برو فیلسوف و نظریه پرداز شو. بنده خدا نمیدونه من عاشق لبه جوب و دکمه و چسب زخمم ----------------------------------------- * برگرفته از کتاب"خداحافظ گاری کوپر"
-
من به جز آبی نگاهت آسمانی نمی شناسم
جمعه 21 تیرماه سال 1392 18:55
اوووووووف پسر نمیشه راحت ازش گذشت. با تو رسیده ام به شبی ابدی تو کوچه کوچه مرا بلدی… من به جز آبی نگاهت آسمانی نمی شناسم تا تو سرگرم روزگاری از نفس بی تو می هراسم رد شو از قاب لحظه هایم دیده شو عاشقانه تنهاست رهسپارم به سویت اما جاده لبریز سوز سرماست مرا باور کنی یا نه تویی پایان ویرانی چه غمگینانه آزادی از آن عهدی که...
-
عصر جمعه ساعت 6:50
جمعه 21 تیرماه سال 1392 18:49
پاپ کرن میخورم.مشغول دانلود یه اهنگ از "چارتار" م. هی با انگشتام سن و سالم رو حساب میکنم بعد با دقت بیشتری مقاله هایی که در مورد ازدواج برام فرستادن میخونم. فیسبوک رو چک میکنم ببینم این عکس جدیدم چند تا لایک میخوره. به والد و بالغ و کودک درونم فکر میکنم و میخواهم قدم در راه خودشناسی بگذارم. چارتار الان دارد...
-
the first experience
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 17:31
برای فراموشی تو باید دست به قتل عام زد برای فراموشی تو باید جغرافیا را تغییرداد برای فراموشی تو باید هر شبی را حذف کرد حتی شب موهایم را
-
به بهانه فیلم the pursuit of happyness
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 13:16
خیلی فیلم خوبی بود و خیلی لذت بردم بخصوص واسه اینکه "ویل اسمیت" از بازیگرای مورد علاقه منه و داستان فیلم هم واقعی بود - هیچوقت نذار کسی بهت بگه نمیتونی کاری انجام بدی٬ حتی من. تو یه رویا داری که باید حفظش کنی. مردم نمیتونن خیلی از کارا رو بکنن و میخوان که تو هم نتونی. اگه یه چیزی رو میخوای باید تا آخرش بری
-
خداحافظ گاری کوپر- رومن گاری
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 00:06
آخرین عشق زندگیِ من "لنی" بود که اونم نصیب "جس"ِ لعنتی شد. راستش از وقتی متوجه شدم داره علاقه ای بینشون شکل میگیره صدبار خواستم کتاب رو ببندم به این امید که نذارم "لنی" از دست بره ولی یه ذره این امید رو داشتم که شاید حداقل بمیرن و به هم نرسن :( bullshit کتاب عالی بود! بخش هایی از کتاب:...
-
I never needed you like I need you tonight
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 21:20
Here I am again staring at these unfamiliar walls Of some hotel so far from home I try my best to sleep, I close my eyes But all this peace and quiet just reminds me I'm alone Let me hear your voice on the wind Let me feel your touch on my skin I never wanted you the way I want you now I would give anything to see...
-
به بهانه فیلم side effects
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 21:04
یه سری دارو از امروز شروع کردم واسه پوست که یکی از عوارضش خودکشیه. گفتم در جریان باشین.هی ناوا با توام!!
-
به محوطه نزدیک نشوید.خطر مرگ!
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 16:23
ناوا از پست های این روزهای من خوشحال نباش.حالم بد است. میخواهم وارد یک مرحله گذار شوم،یک جور دگردیسی. امروز لیست مواد لازمش را تهیه کردم. خودم را بسته ام به فیلم وکتاب و اینجا. با تمام آدم های مجازی و واقعی قهرم و لینکی که فرستاده بودی را هم نگاه نکردم چون با تو هم قهرم. میخواهم امروز خودم را ببرم بیرون اول به پوستش...
-
به بهانه فیلم قاعده تصادف( قصه من و بابام)
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 16:07
یک فیلم خوب!!! متشکل از جوانان خانواده گریز و پدرانی که در عین حال که از دیکتاتوریشان بیزارید اما نمیتوانید به آنها حق ندهید و در آخر دلتان برایشان نسوزد. - ولی اتفاق که خودش نمیفته حتی اگه منتظر یه تصادفی باید بری یه جاهایی که احتمالش باشه چون فکر کنم خونه خودِ آدم جای مناسبی برای این چیزا نیست . . . . - اها یه چیز...
-
به بهانه فیلم من و زیبا
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 14:00
آدم عاشق اسم "جعفر" میشه وقتی اسم "شهاب حسینی" باشه همیشه علاقه زیاد بعضی ها به هنرپیشه ها و خواننده ها از نظرم خیلی مسخره بود ولی لامصب شهاب حسینی یه چیز دیگست.
-
مامان من
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 11:42
گاهی وقتا به سادگی مامان حسودیم میشه. کودک درونش خیلی بچه ی الکی خوشیه. مامانم از اون دسته ماماناست که هیچ وقت به پسرای مو سیخ سیخیِ تو خیابون بد و بیراه نمیگه و همیشه با حسرت میگه چرا هیچ کدوم از پسرای فامیل ما این تیپی نیستن؟! و میدونم ته ته دلش میخواست که یکی از این سیخ سیخیا پسرش باشن. خواننده مورد علاقه مامان من...
-
قهر قهر تا روز قیامت
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:40
میخوام یکی دو هفته ای با دنیا قهر کنم٬ البته با آدم هاش. به نشانه اعتراض به خریت خودم. البته سخته ولی باید یک جوری توی دهن خودم بزنم تا دیگه تو این سن و سال خر نشم.والا بخدا ۱۷-۱۸ ساله که بودم هم خیلی عاقل تر از الان بودم هم آرزوهام بزرگ تر بود. اصلا من شاهکارم تو سیر نزولی عقل و منطق
-
بسلامت آقای "میم ت"
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 23:24
آقای "میم ت" رفت و دیگر نه تلاشی برای برگشتنش میکنم و نه علاقه ای به برگشتش.آخرین مکالمه مان نشان داد که بازیگر خوبی بوده و من بشدت نقشش را باور کرده بودم. به همین مسخرگی... فقط بشدت عصبی ام.
-
اگنس- پتر اشتام
شنبه 15 تیرماه سال 1392 17:58
کتاب خیلی روان و جذابی بود بخصوص که بشدت میتونستم همزاد پنداری کنم وقتی یه زندگی دیگه رو تصور میکردن،کاری که من بشدت غرقش شدم و خیلی تخصصی تر و شدید تر از حد این کتاب!!! بخش هایی از کتاب: -اگر الان بروم پیش اگنس یعنی برای همیشه رفته ام، گرچه دوستش داشتم و کنارش خوشبخت بودم، اما بدون او احساس آزاد بودن میکردم. برای من...
-
آرزوی امروز من
شنبه 15 تیرماه سال 1392 11:14
میخوام برم جامعه شناس شم و هی تند تند از اینور و اونور عکس بگیرم و یهو معروف شم.
-
اتحادیه ابلهان- جان کندی تول
شنبه 15 تیرماه سال 1392 11:09
این کتاب رو به پیشنهاد آقای "میم ت" و بشدت حریصانه خریدم چون به اقای "میم ت" گفته بودند که شخصیت داستان شبیه "هولدن" در کتاب ناتور دشتِ. و در مقدمه کتاب چنان تعریف با آب وتابی ازش شده که قهقهه میزنین از خوندنش و نمیتونین کتاب رو ببندید و از دستتون نمیفته و... کتاب خوبی بود انصافا ولی...
-
کاج های مورب- علی چنگیزی
شنبه 15 تیرماه سال 1392 10:56
از متن کتاب: - بعدها کاشف به عمل اومد تو خوشگلی یک اشکالاتی هم هست.یعنی برای شیطان تو جلد خوشگل مشگل ها رفتن اساسا کار بهتری است تا تو جلد کر و کثیف ها.
-
خل و چل درون
شنبه 15 تیرماه سال 1392 10:51
این دانشجوهای دکترا و استادای دانشگاه رو خیلی جدی نگیرین من هر شب بعد مسواک یه ربع جلو آینه واسه خودم ادا در میارم
-
خفه شو و کارتو کن
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 23:44
من یک قهرمان درون دارم که یه شعار داره فقط و اونم اینه که: خفه شو و کارتو کن! البته صدای این قهرمان فقط درونیه و تا کنون کسی صداش رو تو دنیای خارجی نشنیده.ولی عجیب عاشقشم
-
او را به خود بازگرداندم
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 14:20
آدمیزاد است دیگر.اشتباه میکند،گند میزند،ویران میکند، اما اینکه بفهمد اشتباهش رو و به غلط کردن بیفته خیلی وقتا خوبه. "میم ت" را هر جور بود برگرداندم.گذشتن از آن همه خوبی حماقت محض بود و الان خوشحالم.
-
به مناسبت تولد آقای"میم ت"
شنبه 1 تیرماه سال 1392 23:26
آقای" میم ت" من را به اتهام دروغگویی و گیر کردنِ همچنانِ گلویم پیش کسی که دیگر وجود ندارد و البته یک مشکل دیگر محکوم و ترک کرد. آقای میم ت یک دوست خیلی خوب بود،اینکه میگویم خیلی خوب یعنی خیلی خیلی خوب. با خنده هایم میخندید با گریه هایم غمگین میشد( البته اون هیچوقت گریه نمیکرد) برای امتحان هایم مضطرب میشد و...
-
بنفشته
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 00:11
خوشحالم و سربلند.......
-
بازی عروس و داماد-بلقیس سلیمانی
شنبه 25 خردادماه سال 1392 04:14
مجموعه ی 63 داستان کوتاه یک یا دو صفحه ای خیلی خوب و نفس گیر! لذت بردم!
-
اسکار و بانوی صورتی پوش- اریک امانوئل اشمیت
شنبه 25 خردادماه سال 1392 02:26
"اسکار و بانوی صورتی پوش" ذاستان یک پسر ده ساله مبتلا به سرطانه که بنا به تشخیص دکترش 12 روز بیشتر زنده نمیمونه و یکی از پرستارای بیمارستان به اسم "مامی رز" یا همون بانوی صورتی پوش که در زمان جوانیش قهرمان کشتی کچ بوده ازش میخواد که هر یک از این روزای باقیمانده رو ده سال فرض کرده و هر روز یه نامه...
-
یک عاشقانه آرام
جمعه 24 خردادماه سال 1392 21:46
این کتاب شاهکاره ولی برمیگردم و این پست رو تکمیل میکنم
-
مرشد و مارگریتا- میخائیل بولگاکف
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 15:20
راستش وقتی با خیال راحت و دور از هر فکر و ذکری نشستم پای خوندن این کتاب دیدم واقعا نیازی به خط و نشون کشیدن و قسم و آیه خوردن واسه تموم کردنش نیست. کتاب اونقد جذابیت داشت که نتونی ازش دل بکنی. یک سورئال جذاب.
-
قسم به مرشد
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 23:55
بخدا تا مرشد و مارگریتا رو نخونم نه میرم فیسبوک نه به هیچ کتاب دیگه ای نگاه میکنم.شرمندم تو روی این کتاب نگاه کنم بس که تا صفحه هشتاد نود رفتم و ولش کردم و دچار شکست عشقیش کردم.
-
انگیزه در وجود من از بین رفته
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 19:56
یک چیزی در وجود من به نام انگیزه تغییر کرده اینکه سه ماهه نرفتم آرایشگاه و ابروهام پاچه بزی شده و مدتهاست سراغ کیف لوازم آرایشمم نرفتم جز آن روزی که قرار بود برای چندساعت آقای میم.ت رو ببینم که اون روز هم ابروهام همچنان پاچه بزی بود و فقط ته رژی داشتم و یکمم چشمامو سیاه کرده بودم. یه جوری شدم انگار نظر دیگران در مورد...
-
پایان یک مرد-فریبا کلهر
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 14:04
این کتاب رو بین سه تا کتابی که فروشنده تازه کار کتابفروشی فرهنگ بهم معرفی کرد انتخاب کردم. کتاب تشکیل شده که از چندین بخش که هربخش پیرامون یکی از اشخاصی است که اطراف فرانک(دختر 32 ساله مجرد داستان) زندگی میکنند. قلم روانی داشت و تا حدی میتونست خواننده رو بکشه با خودش اما اخرش نفهمیدم چی قرار بود به خواننده بگه. Normal...