-
من عشقِ نگاهم
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 00:02
اومدم بنویسم شیفته ی نگاه های Ethan hawke تو فیلم Before sunrise هستم. و اینکه اگه تو پاریس باشم و یکی اونجوری نگام کنه بعدش میخواد فقط خدا تو اون اوج بهم مرگ بده که الان مامان ازم پرسید نمره هات رو کی میدن و باعث شد الان از خدا فقط همون مرگ آخری رو بخوام
-
مامور سیگاری خدا
شنبه 18 خردادماه سال 1392 23:48
خب راستش مدت ها بود که از فضای کتاب و کتاب خونی بخاطر درس و دانشگاه دور مونده بودم و وقتی رفتم نمایشگاه کتاب جز کمدی الهی دانته نمیدونستم باید چی بخرم.دیدم در یه غرفه شلوغه و کلی آدمای شیک و با کلاسن گفتم حتما خبرای خوبیه اینجا.رفتم مثه بز وایسادم و نگاه کتابا کردم و هیچ کدوم از کتابا به من پیشنهاد ندادن که بخرمشون تا...
-
تابستان من در نیمه خرداد
شنبه 18 خردادماه سال 1392 22:51
تابستان من چند روزیه که شروع شده و با حرص و ولع چسبیدم به کتابام. یه عالمه کتاب که همشون میگن بیا اول منو بخون و واقعا دلم نمیاد دل هیچ کدومشون رو بشکنم و این روزا فانتزیه من این شده که کاش هفت هشت تا کله داشتم که هرکدوم میتونستن یه کتاب بخونن. واسه سوزوندن دل ناوا میخوام کتابایی که میخونم و فیلمایی که میبینمو بذارم...
-
محاکمه
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 20:58
امروز خودم رو نشوندم پشت میز مشاوره البته کمی هم محاکمه.گفتم کرپلاغی مرگت چیه؟دردت چیه؟چسناله های عاشقانت چیه؟مگه تو همونی نبودی که همیشه حالت بهم میخورد از شکست خورده های خاک بر سر عشقی حالا چرا پرچم دار همه شدی؟خاکستری رفت.خودت خواستی بره.الان برگرده چیزی عوض نمیشه.تو راهت جدا بود چاهت جدا بود.اونوقت ها خب کٌر کری...
-
من خوبم ناوا
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 10:02
ناوا امروز که گفتم خوبم برای این بود که از ناراحت بودنم شرمنده شدم.دیروز یکی از بچه های خوابگاه مُرد.اینکه انقد راحت و مسخره میگم مُرد واسه اینه که واقعا خیلی راحت و مسخره از پیش ما رفت.اینکه تا ساعت ها شوکه بودیم از دیگر نبودن دوستمان و مات و مبهوت از این همه نزدیکی مرگ٬جای خود و شرمندگی من بابت غصه خوردن بابت...
-
:o
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 13:00
i'm shocked!just it.it,s toooooooooooo soon its unbelievable
-
خواب دیده اند خانه ای خریده ام٬بی در٬ بی دیوار٬...
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 13:55
ناوا٬خواب دیدن برام!!!!!که موهامو تراشیدم٬ و با پوست به شدت آفتاب سوخته چادر بندری سر کردم رفتم تو دریا ماهیگیری و از پول ماهیگیری جهاز میخریدم و خیلی هم خوشحال بودم.یه گاز پیکنیک خریده بودم و یه یخچال درب و داغون(از اون سبز قدیمیا) و یکم خرت و پرت. کف خونه هم حصیر بوده.خونمون دیوار نداشته ولی یه درخت گلابی داشته که...
-
ناوا٬آرزوی جا مانده
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 19:21
یکی از آرزوهام جا موند.برم ناوا رو پیدا کنم یه ساعت فقط نگاش کنم بعد برگردم با خیال راحت بشینم سر زندگیم
-
درس های تموم نشدنیه لعنتی
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 15:49
کاش یه قانونی٬تبصره ای٬ فتوایی٬چیزی بدن که بگن آدم ها تو روز تولدشون نباید درس بخونن. حتی دوستاشونم نباید درس بخونن. حکمش هم باشه:اشّد مجازات در حد اعدام در ملا عام
-
میخوام خل و چل شم
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 15:40
من هرچی بزرگ تر میشم دلم میخواد بیشتر جسارت داشته باشم واسه خل و چل بازی نه کارای معقول و منطقی.کلا سیر تکامل عقلیِ من معکوسه. جای «بنجامین باتن» بیاین منو ببینین...
-
کرپلاغی تولدت مبارک
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 09:31
امروز من بیست و هشت ساله شدم.سنی که اگر در هجده سالگی بهش فکر میکردم خیلی زیاد بود ولی الان هنوز حس میکنم انقدرها زیاد نیست و برای خیلی تصمیمات و کارها پختگی کامل را ندارم. روز تولد برای من با روز عید و مسلما با سایر روزهای سال هیچ فرقی ندارد. آدم فکر میکند مثلا روز تولدش آسمان صورتی میشود یا شاید حتی از آسمان بادکنک...
-
قسمت ششم
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 13:52
اپیزود اول: ناوا بالاخره پیشش اعتراف کردم و از تمام حس هایی که ان زمان ها داشتم و اتشین بودنشان گفتم.میدانم به تو قول داده بودم که دهنمو ببندم ولی نشد. دلم بدجور داشت میسوخت که ان زمان ها چقدر در تب و تابش سوختم و الان خوش خوشانه از روزمره هایش میگوید. جای تمام آن سوختن ها الان سوزاندمش. گفت داشته الان تلاش میکرده...
-
قسمت پنجم
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 11:56
اپیزود اول: نه گفتن مکرر من به این یارو دقیقا مثل یاسین تو گوش خر خوندنه. شک ندارم با این شدت سریشی که این یارو داره همین روزا مجبورم میکنه چادر سفید سرم کنم و چای تعارف کنم بهش. اپیزود دوم: اینکه قرار باشه یه عمر بشینم به انتظار اینکه ناوا بیاد و کابوس بی بوسه رفتنش رو از من بگیره فرقی با خر فرض کردن خودم نداره پس سگ...
-
سان شاین
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 17:03
ناوا،تازگی ها یک موجود به غایت دوست داشتنی جز زندگیم شده که مرا sun shine خطاب میکند!!!
-
بالاخره کافه کتاب
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 10:45
بالاخره یه کافه کتاب خیلی خوب اینجا پیدا کردم و با یه دوستی که بعد از ده سال تو این شهر پیداش کردم رفتم و کلی لذت بردم. ناوا حیف که قسم خورده ام دیگر به دیدنت کوچکترین امیدی نداشته باشم...
-
قسمت چهارم
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:24
اپیزود اول: یک سری آدم های حال بهم زن فرصت طلب با حرف های قشنگ می آیند و گند میزنند به دنیا و باور های ساده ی من و میرساننم باز به قله های بدبینی. فاک آل اف دم اپیزود دوم: واقعا ناوا لازم بودم امروز شدید برای یک دل سیر درددل کردن. نمیدونم چرا وقتی ازم پرسید چند تا دوست خیلی صمیمی داری یادم به ناوا نبود. شاید ترکش های...
-
اعتراف
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:56
نشستم یه دل سیر عکسای تو کامپیوترم رو نگاه کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که مثه سگ دلم واسه ناوای لعنتی تنگ شده...
-
قسمت سوم
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 19:26
اپیزود اول: دوستانی بهتر از آب روان اپیزود دوم: یه چادر نماز به قول معروف تبرک شده از یه دوست به دستم رسید.شاید اگه خودشم تو اون لحظه پیشم بود حالش بیشتر بود اپیزود سوم: خیلی سنتی نشسته ام پای صحبت های مزخرف زندگی آینده اپیزود چهارم: برم با استاد مجرده پایان نامم رو بردارم و برم رو مخش که منو بفرسته برم بلاد کفر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 22:43
دلم اندکی عاشقی میخواهد.همین
-
قسمت دوم
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 13:24
اپیزود اول: درد امونم رو بریده. برف همه جارو پوشونده. تو دل برف و سرما تنهایی میری دو تا امپول میزنی و وقتی میای بیرون و میبینی تنهایی و هیچ کس نیست که یکم باهات راه بره یا حداقل تلفنی یکم براش ناز کنی و نازت رو بخره٬ وسط دانشگاه از شدت تنهایی بغض میکنی و سرتو میندازی پایین و پاتو میکشی رو برف ها و برمیگردی خوابگاه....
-
ساز دل
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 22:21
بالاخره ساز خریدم.ساز دل. اسمش رو گذاشتم مژگان.فکر می کردم روزی که بخرمش زود به ناوا زنگ می زنم اما نزدم. نمیزنم هم.قهرم. قهر بَدو
-
قسمت اول
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 22:17
اپیزود اول: تجربه ی ام.آر.آی. بر خلاف اسمش که بنظرم خیلی چیز خفنی میومد خیلی معمولی بود و هیچ هیجانی نداشت. ولی همین که بهت بگن تا زمانی که رو این تخت خوابیدی هیچ حرکتی نکن ناخوداگاه تمام اعضا و جوارح بدنت دلشون حرکت میخواد اپیزود دوم: سوسمار رفت و از مرحله عصبانیت بعد از دعوایی که منجر به کات شدن یه رابطه میشه گذشتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 17:58
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی روزهایی خوبی نیستند این روزها. پشت سرهم بد بیاری و افسردگی. تنها همدم این روزهایم ژانومه است که از صبح تا شب برای کمک به پشت سر گذاشتن روزهایم یاریم میکند و یک فرشته بدون بال که هرشب ساعت ۳ نیمه شب از راه خیلی خیلی دور پتو را میکشد رویم و...
-
تو که میدانستی از بدقولی بیزارم...
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 11:38
میدانستم این بار هم نمی آیی. آخر مگر میشود تو را نشناخته باشم؟! مرده شور ۲۰۱۳ و معجزات مسخره الکی دل خوش کنکش. ناوا نیا! اصلا دیگر خودم هم نمیخواهم بیایی. برای تو همان بهتر که یک روز بنشینی و حسرت نیامدنت را بخوری و حقِ شکستِ دل و چشم انتظاری ِ مرا به دنیایِ مرموزت پس دهی.
-
میگذرد کرپلاغی٬تحمل کن
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 22:18
این روزها غروب که میشود دیگر حجم تنهایی ام صد برابر میشود و هرچه بیشتر به سمت ساعات آخر شب میرود وسیع تر و پررنگ تر میشود.حدود یازده شب دیگر این منم که دارم به هرچیزی چنگ میزنم و خودم را اویزان میکنم تا کمکم کند کابوس این روزهایم سپری شود.میدانم میگذرد...
-
کلاغ ها آماده پروازند
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 22:05
ناوا دلم تنگ است.برای او٬ برای تو٬ برای وحشیانه و با حرص کتاب خواندن هایمان٬ برای خندیدن با تو٬ برای گریستن با تو٬ برای قصه های شب خواندن تو٬ برای موزمار بازی های تو بخدا اگر این بار هم زیر قولت بزنی کلاغ هایم را بر باد میدهم. انقد داغونم که شک نکن گند میزنم به زندگی کلاغ هام
-
شب های تاریک
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 18:32
ناوا روزگارم شده شبیه شب های روشن با این تفاوت که دختر داستان ماند و مرد خشک و جدی اش رفت
-
مرگ بر امتحان
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 23:34
بالاخره روزای سگیِ امتحان تموم شد.لعنت به هرکی اولین بار امتحان رو اختراع کرد :)) ناوا هنوز سر قولت هستی؟قول دادی این سال ۲۰۱۳ ی را که با هم اغاز کردیم بدقولی نکنی و من را چشم انتظار نگذاری.بیا که یک دنیا حرف ناگفته برایت دارم...
-
درخت رویا
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 22:51
ناوا امروز جالب ترین هدیه عمرم را گرفتم.یک درخت.که دخیل ببندم به آن هروقت چیزی خواستم.هروقت خاطره ای داشتم.هروقت غمی داشتم.فوق العادست ناوا.باید ببینیش
-
:))
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 22:42
امروز ارشاد شدیم!!