-
بالاخره قوی شدم
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 00:27
هی ناوا٬ ناوا ٬ ناوا این روزها بهتر و پررنگ تر از همیشه روحم را میخوانی. روی دیوار کاهگلی ام که گویی فقط برازنده ی خط خطی های توست برایم نوشته بودی که اگر به اندازه کافی برای گفتن خداحافظی قوی هستی٬زندگی به تو یک سلام جدید خواهد داد. ناوا زندگی به من سلام جدید داده بود. سلامی پر از بوی برگ های باران خورده و بابونه اما...
-
تعلیق
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 21:34
حال عجیب رو به مزخرفی دارم. حسی شبیه معلق بودن بین رفتن و ماندن. صدایم که زد زود برگشتم و نگاهش کردم.بی فکر!گذاشتم خیلی راحت حرف بزند٬ انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و بی فکر تر جواب دادم و حرف زدم و خندیدم و میان خنده هایم ناگهان هشیار شدم. آنچنان هشیار که تعداد قرص ها و رد اشک ها و حس هرزگی و هرچه حس مزخرف دیگر بود مثل...
-
برف
شنبه 25 آذرماه سال 1391 16:50
اولین برف بارید!
-
گذشتم از او به خیره سری
شنبه 25 آذرماه سال 1391 02:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سوسمار یک بار وقت رفتن گفت: بفهم که تورا باید اینطور دوست داشت.الان فهمیدم که اصلا دلم نمیخواهد آنطور دوست داشته شوم، روی هوا و بی ثبات.گاهی داغ بود اما تب تندش خیلی زود سرد شد! خاکستری که رفت گفت:میروم اما بدان هیچ کس برای تو مثل من نمیشود.راست گفت، به جان ناوا راست گفت....
-
ریموو گشتیم :))
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 00:53
قسمت های آخر فیلم شب های روشن دختره میاد سمت آقاهه. میگه:از من دلخوری؟ آقاهه میگه: آدم از کسی که دوست داره که دلخور نمیشه!! یعنی عاشق شعور اون مرد بودم من!! پی نوشت: یوقتایی هست بس که منتظر تلفن نیستی موبایلت رو اصلا از صبح از کیفت هم در نمیاری بعد میبینی از لیست دوستای فیسبوک حذف شدی.خنده داره شدید!
-
کلاغ ها با من میمانند!
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 12:25
رفتم تو آرایشگاه انقد زار زدم که فکر کردن به جای موهام اومدم سرمو بزنم!انداختنم بیرون :))
-
جیب یکی از چیزاییه که تو دنیا خیلی دوست دارم!!
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 17:46
کلاس که تموم شد زدم به دل خیابون.دلم گرم بود به جیب کاپشنم. اصلا یک جیب که باهام باشه انگار همه چی باهامه. یه آن حجم تنهایی دورم خیلی زیاد شد و ترسیدم.گوشیم رو در آوردم و دیدم کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم پس سعی کردم با کم و زیاد کردن سرعت قدمام هر تیکه از مسیر کتابفروشی رو با یکی از آدم های تو خیابون همقدم بشم. به...
-
زلف بر باد بده تا بدهی آزارم!!!
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 12:00
موهایم جز معدود دارایی هایم هست که ازش راضیم.البته وقت های هم بوده که تلاش برای صاف کردنشان داشته ام اما با سرسختی تمام سرکشی کرده اند و کارمان به بحث و دعوای لفظی رسیده است اما باز هم یار غار من بوده. اما آدم یک وقت هایی به یک جایی از نارضایتی از خودش میرسد که برای تنبیه خودش لازم است عزیزترین هایش را فدا کند.تا...
-
آه ای منِ جان خسته
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 10:21
مرثیه سرای داغ کدام عشق باشم؟
-
۴۰
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 18:27
چلّه نشین تو شدم!
-
عنوان ندارم
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 10:15
این روزها قبل از بیدار شدن یک پروپرانولول میچپانم در دهانم. یک همچین روزهایی دارم من
-
دوست داشتنی ترین های من
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 21:41
شب های روشن بار دیگر شهری که دوشت میداشتم سیدعلی صالحی
-
من و خودم
جمعه 17 آذرماه سال 1391 18:38
امروز عصر رفتم نشستم کنار خودم و دستش را گرفتم و بردم کنار پنجره٬ ها کردم و برایش روی بخار شکلک کشیدم بعد دستی به موهایش کشیدم و رژی به لب هایش زدم٬حتی دعوتش کردم به مهمانی...اما هنوز هم نمیخندد
-
منِ مو زرد
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 22:04
ناوا این همون مجسمه ایه که خیلی دوستش دارم و هربار میرم خیابون ولیعصر وایمسم نگاش میکنم.امروز رفتم یه ربع خیره شدم بهش.انگار یه حسی بهم میده و باهام حرف میزنه. یجورایی فکر میکنم این میتونه من باشه اما اگه کرپلاغی بود.
-
"کاش یکی بیاید که وقت رفتن نرود"
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 21:48
گاهی اوقات حالت اگر خوب نباشد میتوانی بگویی بد هم نیست.امروز عصر حال و هوایم در همین حد و حدوداتِ مزخرف بود که یک آن انگار تمام اکسیژن های افسرده دنیا دست به دست هم دادند و به سمت من هجوم آوردند و احساس کردم تنها ترین دختر قرمز پوش این شهر شده ام. دلم آغوش یک نفر را میخواست٬فرقی هم نمیکرد چه کسی٬که فقط بتوانم درش٬ های...
-
هوای تو...
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 23:23
امشب یک جور بشدت عجیبی دلم هوای بادام چشمانت را کرده٬ هوای پروانه های صورتی دور سرت وقتی ذکر میگویی آن هم ریز ریز و زیر لب٬ هوای آن سه تا کفشدوزکت که همیشه بیشتر از من به تو چسبیده بودند و قسم خورده بودم از تو جدایشان کنم. هوای آن صدای لطیف که هروقت فیه مافیه میخواند به لرزه می افتاد.هوای با تحکم گفتن: نخوان دیگر٬وقتی...
-
بٌت باید نشکن باشد
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:14
بعضی ها از دور شبیه بُت هستند.یک جوری سنگی و بزرگ و با ابهت و قابل پرستش. اما گاهی این بت ها خودشان یک قدم جلو می آیند و باید همان لحظه فهمید که این بت،بت نیست اخر بت ها که راه نمیروند.بعد یکم که بگذرد حتی این بت ها حرف میزنند٬درددل میکنند٬خاطرات لوس و خنک تعریف میکنند٬تریپ افسردگی و این مزخرفات می آیند...این خیلی بد...
-
خوشبختی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 10:01
نمیدانم سطح توقعات من این روزها پایین آمده یا اینکه واقعا تازه دارم مفهوم خوشبختی را میفهمم یا اینکه این چیزهایی که میگویم چرت و پرت محض است.این روزها تعریف من از خوشبختی چیزهای به ظاهر کوچک اما برایِ من بزرگی است مثل دیدن اسمارتیز m&m در دست کسی که انتظار مرا میکشد یا رضایت دادن مهنا واسه خوردن یه ساندویچ گنده یا...
-
هوووووووووووووووم
شنبه 11 آذرماه سال 1391 11:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA من آدم عجیب مایل به دیوانه ای هستم و به جرآت میتوانم بگویم امروز هیچ دو نفری در هیچ فرودگاهی به اندازه ی ما دو نفر در مهر اباد انقد احساس خوشبختی نمیکردند. اصلا همین که ببینی یکی با اخم منتظرت نشسته حتی همان اخمش هم قند در دلت اب میکند دیگر هیهات از لمس پنهانی دست و بوسه های...
-
عکس
جمعه 10 آذرماه سال 1391 00:47
چقدر خیره مانده باشم به عکسش بس است؟؟؟
-
تورا به خیر و مارا به سلامت...
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 17:39
دیگر به من ثابت شده است که آدم ها همه می آیند و در زندگی من سرک میکشند تا بالاخره یک روز بروند. بعضی ها مثل کبک خرامان خرامان و با حرفای خوب می ایند و با نامردی تمام میروند. رفتنشان یک جوری بوی نامردی میدهد٬بوی دوباره بدبین شدن به زمین و زمان٬بوی حسِ احتمالِ تمام وقت دروغ شنیدن٬ بوی بی ثباتیِ احساسی٬ بوی ای کاش نیامده...
-
:(
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 18:39
ناوا بالاخره خوابش را دیدم و دلم طوفانی شد لعنت به هر چه خواب و قدرت بهم ریختنش. صحرای کربلا شد دلم بعد آن خواب چند دقیقه ای.
-
واسه چند لحظه...
شنبه 20 آبانماه سال 1391 11:57
این که تنها باشی و هوا هم به شدت ابری باشد و این اهنگ از آلبوم عاشقانه ها(فقط چند لحظه کنارم بشین٬یه رویای کوتاه تنها همین٬ تهِ آرزوهای من این شده٬تهِ آرزوهای ما رو ببین!!!!) را گوش کنی باید سنگ باشی که اشک جمع نشود در فنجان کمر باریک چشمت و هجوم خاطرات سنگینی نکند روی قلبت و دلت تنگ نشود برای کسانی که نباید...
-
باد آمد و همه رویا ها را با خود برد
شنبه 20 آبانماه سال 1391 11:31
این که نمیشود یکی یک روز بیاید فول او سنس (Full of sense) و فردای همان روز خالیِ خالی و شاکی از همه ی چیزایی باشد که تا دیروز برایش دوست داشتنی بودند.این شاعرانه ترین نوع دروغ گویی است. این گونه افراد مرا میترسانند . اینکه دل به دلشان دهم و باهاشان خیال پردازی کنم بمانند ساختن رویا بر باد است. من از آن دسته آدم ها شده...
-
دوتار مختوم قلی
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 22:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 از خدا که پنهان نیست از تو دیگر چرا؟! به گمانم دارم شرط را میبازم و کم کم باید بروم خودم را آماده کنم برای طواف حوض صحن مقبرة الشعرا. یادت می آید گفته بودم مهنا تورا به یادم میاورد؟از خواب آرامش بگیر تا نماز خواندن دلنشینش. دارد دری به روی ساز و...
-
لعنت به هرچه عصر جمعه!!!
جمعه 5 آبانماه سال 1391 22:25
خود آزاری یعنی اینکه عصر جمعه باشد و تنها توی خوابگاه باشی و بنشینی فیلم «شب های روشن» ببینی !!! بعد هی لابه لای بغض هایت لقمه های سوسیس و سیب زمینی را بچپانی تو دهانت تا فقط وظیفه شام خوردنت را انجام داده باشی. دیروز آسمان با آن ابر و بارانِ ریزش چنان ژست دلبرانه ای برایم گرفته بود که فهمیدم کمر همت برای اشتی دادن من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مهرماه سال 1391 18:28
با تمام وجود دلتنگم :((
-
خوابگاه
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 23:27
برخی فضاهای جدید گند میزنند به چهاردیواریِ تنهایی ای که داشتی. باید اول فضا را بشناسی بعد زور بزنی تا در آن شلوغی و خر تو خری شانس بیاوری و یک سلول انفرادی برای خودت و مزخرفات ذهنی ات پیدا کنی و بعد تازه ببینی ایا همان ادم قبل هستی که دوست داشت بنویسد یا نه و ایا اصلا دیگر چیزی برای نوشتن دارد یا نه. من اندر خمِ کوچه...
-
هرکجا روی وصله منی،ساغر وفا از چه بشکنی؟!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 21:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ناوا خودت را آماده کن برای راه رفتن دور آن حوض بزرگ، با آن قد و قواره ای که داری تصورش هم لبخندی تلخ به لبانم میاورد چرا که میدانم این کار تو و این خنده ی من نتیجه غصه خوردن های من است. دلم خوش نیست اینجا.هی سعی میکنم روزهایِ اولِ شهرِ خاچاطور و حال...
-
یکی بیاد منو کوک کنه
شنبه 8 مهرماه سال 1391 11:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA کِیفم کوک نیست، قناریِ درونم نمیخواند که البته چیز جدیدی نیست قبل از اینکه بیایم تبریز و باز دانشجو شوم هم همین آدم مزخرف و غیر قابل تحمل بودم. این که در شهری راه بروی و یک کلمه از حرفهای مردمانش را نفهمی چیز خوبی نیست. اینکه نامرتب ترین دختر دنیا باشی و از شانست بیوفتی در...