-
سمفونی سوسمارها
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:45
نیم ساعته هی کانتکت لیست گوشیم رو چک میکنم که به یکی زنگ بزنم( یه صدایی تو سرم میگه سوسمار) یکی که یکم حرف زدن باهاش حال و هوام رو عوض کنه (همون صدا:سوسمار) که یکم بتونم بخندم (سوسمااااااااااااااااار) یکم غر بزنم (سوسمااار) یکم از کارایی که دارم میکنم و از استرسم واسه یه شروع جدید بگم (سوسماررررر) از اینکه چه کتابایی...
-
کاچی بعض هیچی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 12:04
شاید خیلی بهتر بود بار دیگر برنگردم به شهری که دوستش میداشتم تنها بخاطر خاطراتِ قشنگی که برایم ساخته بود. دیدن جایِ خالیِ دوستانی که خاطره ساز بودند و دم به دم آه کشیدن و حسرت آن روزهای خوشی را کشیدن قطعا قشنگیِ آن خاطرات را هم خراب میکرد.
-
غم من لیک غمی غمناک است
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 01:18
یک وقتایی هست که زانوی غم بغل کرده ای و منتظر خبری هستی که فکر میکنی حالت را خوب میکند. خبر را میشنوی و ظاهرا باید خوشحال شوی اما نه تنها خوشحال نمیشوی بلکه یک کوه غصه هم به غم و غصه های قبلیت اضافه میشود. این است حالِ الانِ من... به شدت دلم یک آغوش میخواهد که امشبم را در آن به سر ببرم:(
-
آهسته ترین روز خدا...
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 21:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 امروز انگار آهسته ترین روز دنیا ست. از سرِ صبح همه ی لحظات داشتند کش می آمدند و برای رسیدن به ساعت 22 مقاومت میکردند. برای گذراندن وقتم تا میتونستم وبلاگ خوندم و در حد خودآزاری این بازیه titans mahjong رو بازی میکردم و هی هم میباختم. عصرش راتاب...
-
از یابنده تقاضا میشود هیچ تماسی با من نگیرد.
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 20:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ا ین روزها گمشده ای دارم با مشخصات ظاهریِ خودم . چندی ست حتی این موجودی که در آینه به من نگاه میکند را ذره ای نمیفهمم. نه هدفی برایم مانده نه شور انجام کاری. لذت بردن از زندگی در حد کلمه ای ست غریب برایم که در هیچ دایرة المعارفی نمیتوانم معنی اش را...
-
خودزنی ها همیشه دیرتر خوب میشوند.
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 11:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 گاهی دیگران زخمت میزنند و میروند و ناچار با خودت میگویی فلانی اِل بود و فلانی بِل بود که چنین و چنان کرد و رفت و هزار و یک جمله انرژی بخشِ کوفتی برای خودت ردیف میکنی – از اولش هم میدانی زرِ مفت است- که اصلا بهتر که رفت و ارواح خودت چندین بار هم حتی...
-
فردای پر استرس
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 11:25
کل تابستان و تصمیمات و برنامه های من به اتفاقی که فردا قرار است بیفتد مربوط میشه. این که میگم کلِ تصمیماتم الکی نیستا از دلبستگی ها و دل کندن های عاطفی گرفته تا خرید کارتون و کتاب و فیلم و ثبت نام کلاس زبان و آوردن یخچال و کنترل تلویزیون و دیدن نوزاد تازه متولد شده و حال سگی و پوشیدن فلان لباس تو خونه ای و استفاده از...
-
بدون محدودیت سنی
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 22:00
یکی از فانتزی های ذهنیِ این روزای من اینه که جفت پا برم تو دهن هرکسی که میخواد باهام حرف بزنه.یه همچین کله خرابی شدم این روزا...
-
عودهایی که بوی مرده میدهند
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 15:09
همیشه حس میکردم این عود هایی که تو بازاره از خاک مُرده های هندی درست میشه.اونوقت هرکدوم که دود میشه روح یکیشون آزاد میشه. فکر کنم اونی که دیروز روشن کردم خاک بَسَنتی بود تا صبح صدای هاااااااااای دس دس دی جااااان جااااانی جهان میومد تو خونمون
-
روزهای سگیِ من
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 11:51
دوست دارم محض تنوع هم که شده یه روز سگِ هارِ درونم زودتر از من بیدار نشه
-
چای چشم
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 22:45
گفتم میگن چشمام رنگ چاییه بیسکوییت زد تو چشمم
-
friends
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:56
هر چی جلوتر میرم تو این سریال how i met ur mother بیشتر به این نتیجه میرسم که friends چیز دیگه ای بود اصلا!
-
خواب
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:55
این که شب پیش خواب مادربزرگ مرحومم را دیدم و به شدت تلاش داشت کنار دستش بخوابم خب ظاهرا تعبیری جز"همه از خداییم و بسوی او باز میگردیم" نداشت. بیدار که شدم دیدم نه ترسی دارم از رفتن و نه انگیزه ای قوی برای ماندن. تنها یک نکته بسیار مرا قلقلک میدهد که اگر قبل از رخت بستن از این دنیا به آن دوستِ لعنتی ام زنگ...
-
این روزهای سگی
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:53
9جلد کتاب کارگاه داستان زل زده اند به من شوهر آهو خانم برای جلب توجه هی سرفه میکند و به اینور و آنور تف میاندازد 504 کلمه مدام توی سر هم میزنند و به هم فحش های رکیک انگلیسی میدهند دوست قدیمیِ سوزی با سوزی حرف نمیزند بنابراین سوزی هم نه حرف میزند و نه میخندد غایت مزخرفی ست این روزها
-
بی حواس ترین زن دنیا
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:53
پیش از آنکه دفترم را ببندی ورق های زندگیم را برگردان شاید بی حواس ترین زن دنیا اشتباهی بهانه ی تو را تراشیده باشد. مجموعه شعر بی حواس ترین زن دنیـــــــا- منیره حسینی
-
بابا لنگ دراز
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:52
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند....
-
سیم آخر
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:51
دارم بین این همه سیم، دنبال سیم آخر میگردم که خودمو بزنم بهش
-
یه جور قشنگی٬ دلم تنگته
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:49
یک عود با رایحه باران جنگلی روشن میکنم. یک آهنگ بی کلام از ریچارد کلایدرمن پلی میکنم و یادم میافتد به نزدیک شدن ماشین اشغالی و بوق انتظار تلفن. لپ تاپ را برمیدارم و دقیقا مرکز اتاقم را با چشم پیدا میکنم و چهار زانو مینشینم وسط اتاق. یک جورهایی انگار میخواهم خیلی جدی با دخترک کرپلاغیِ این روزها آویزانِ درونم صحبت کنم....
-
جیرجیرک
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:46
هرکس که فکر ساختن زندان انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب میدانسته با آدم ها چطور بازی کند. یعنی درست تر آن است که بگویم می دانسته آدم بهترین دشمنِ خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخلِ خودش را بیاورد. جیرجیرک- احمد...
-
زندگی برای خودش، من هم برای خودم...
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:46
از وقتی دکتر بهش گفته بود از درون داری پیر میشی اما هنوز تو ظاهرت خودشو نشون نداده نگاهش به زندگی عوض شد بود. خیلی جاها با حسرت از خوشی های نکرده میگفت و خیلی جاها با شوق از لذت های کوچیکی که الان براش خیلی بزرگ شده بود. تو نگاهش یه برقی بود که منو میلرزوند. نشستم یه دل سیر باهاش درد دل کردم ، خیلی صبوری کرد و...
-
یک غرق سه روزه با عطر قهوه
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 18:44
مدت هاست کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته ام و راه افتاده ام در کوچه و خیابان. با وجود این برزخ میخواستم دلم را بسپارم به دریای دلش و این سه روز را غرق شوم در این دریا و بگذارم هر موجش با حس سرخوشی ای کج و کوله ام کند. خوره اما همچنان در جانم رژه میرفت و فقط وقت هایی که دستم گرمای دستانش را میکشید آرامش به جانم تزریق...
-
ناوا...
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 18:43
ناوا، ناوای من بیا کمی دلت را به حرفایم بده و ول کن هرچه را در دست داری که این روزهایم شدیدا درد دارد. ناوا بیا با قدرت جادویی چشمانت تنها مرا همان هفت روزی که او صرف ساختنم کرد، بمیران و هفتاد سال پیش بیدارم کن.جایی که تنها باشم و تنها و چنان پیله ای دور دلم ببافم که هر چه هفتاد سال است کسی نتواند در آن رسوخ کند و...
-
مرده شور وصف العیش را ببرند
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 18:42
چهار زانو نشسته ام روی زمین.حتی تکیه نداده ام به جایی. هیچ کاری نمیتوانم کنم که این ساعت های کش دار بگذرند. میروم روی تخت دراز میکشم. یکی در سرم مدام کارهایم را گزارش میدهد.نشستن و خوابیدن و کوفت و زهر و ما را... پاهایم را راست میکنم و میخواهم تقه ی زانوهایم را بشنوم.تقه نمیدهد و تنها دردش میماند در پاهایم. به پهلو...
-
نوای من ناوا
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 18:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 نامه ات را امروز خواندم.نامه ای بی نشانی اما پر از کفشدوزک های سبز که تنها میشد نشانی من به پاهایشان بسته شده باشد!! وزوزهای پشه هموفیلی ات عجیب دیوانه میکند مرا و تو اما از هر چیزی بیشتر . از نواختن کاردلن گفتیم. از غار تو. از حلقه های تنگ زندگی و...
-
عشق منٍ چسب زخم
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 18:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 چسب زخم فقط باید ازون قدیمیا که پسره داره بیلاخ میده باشه که به دل آدم بچسبه
-
دهن کجی
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 18:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 گاهی واقعا دلم میخواد بی اعتنا به آدم ایرادگیر وجودم، شال سفید بپوشم و با تخسی بگم اصلا دلم میخواد که سیاه تر میشم