مامور سیگاری خدا

خب راستش مدت ها بود که از فضای کتاب و کتاب خونی بخاطر درس و دانشگاه دور مونده بودم و وقتی رفتم نمایشگاه کتاب جز کمدی الهی دانته نمیدونستم باید چی بخرم.دیدم در یه غرفه شلوغه و کلی آدمای شیک و با کلاسن گفتم حتما خبرای خوبیه اینجا.رفتم مثه بز وایسادم و نگاه کتابا کردم و هیچ کدوم از کتابا به من پیشنهاد ندادن که بخرمشون تا اینکه چشمم افتاد به یه لیست بالا بلند که دست یه دختر 18-19 ساله بود و تو لیست کتاباش چندتا از کتابایی که قبلا خونده بودمو دیدم تا رسیدم به اسم"مامور سیگاری خدا" انصافا اسمش کشش داشت و با اعتماد بنفسی به مسول غرفه گفتم این کتاب رو میخوام که در جا چهار نفر دیگه هم گفتن به ما هم بدین و فکر کنم همه کتاباش رو تو اون مدت آب کردم.تازه اون دختره که لیست داشت از من پرسید این کتاب خوبه؟ تو دلم گفت دختره خل و چل اگه خوب نیست چرا تو لیستت نوشتی و من هوس کردم بخرمش؟! منم از لج اینکه خودم خریده بودم گفتم اره عالیه حالا بخر تا جونت بالا بیاد


ایده کتاب جالبه.نویسنده سوار تاکسی شده و گفتگوهای رد و بدل شده بین راننده و مسافرارو نوشته و کرده کتاب ولی خب من انتظار داشتم خیلی جذاب تر باشه.میشد یکم بیشتر با قلمش بازی کرد. چیز بیشتری نمیتونم در موردش بگم واقعا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد