آخرین عشق زندگیِ من "لنی" بود که اونم نصیب "جس"ِ لعنتی شد. راستش از وقتی متوجه شدم داره علاقه ای بینشون شکل میگیره صدبار خواستم کتاب رو ببندم به این امید که نذارم "لنی" از دست بره ولی یه ذره این امید رو داشتم که شاید حداقل بمیرن و به هم نرسن :( bullshit
کتاب عالی بود!
بخش هایی از کتاب:
-میگه دفتر تلفن یکی از بهترین کتاب هایی است که نوشته شده. همه اش واقعیته، پر از آدمهایی که حقیقتا وجود دارن.حتی بعضی وقتا از تلفنچی می خواد که یک شماره رو از بوئنوس آیرس یا شیکاگو براش بگیره. میخواد کتاب رو امتحان کنه و ببینه مبادا مطالبش من در آوردی باشه و این آدمهایی که اسم و شماره تلفنشون آنجا نوشته شده راستی راستی وجود دارن یا نه. بعضی وقتا معمولا نیمه شب شماره تلفن خودش رو میگیره تا مطمئن بشه که واقعا وجود داره و مشغول دروغ گفتن به خودش نیست.
-هرقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، کمتر باید با او مخالفت کرد.
-آدم حکم پول را دارد، هرقدر مقدارش بیشتر باشد، ارزشش کمتر.
-چرا گریه میکنی جس؟ من که چیزی نگفتم، فقط گفتم آنهایی رو که میگذارن و می رن دوست ندارم. اینه که اول خودم می گذارم می رم.این جوری خاطر جمع تره.