-
یارو استقلالی نباشه،صلوااااات!
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 23:06
آه ای پدرسگ چهره آبیت پیدا نیست!
-
اصلا موهایم را زرد میکنم،زرد قناری
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 20:44
دیگر وقتش است که یک پدرسگی بیاید با من عاشقی کند، عاشق موهای سیاهم شود، عاشق شانه نکردن موهایم، عاشق بافتن موهای شانه نکرده ام حتی عاشق روغن زیتون زدن به موهایم. اصلا خاک بر سرش که نمی آید. اصلا میخوام که نیای نکبت!
-
دگردیسی از لجن مخفی به لجن غیر مخفی
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 22:10
هیچ وقت نباید به خود مطمئن بود و تصور آدم خوب را از خود داشت. چون یک روز یک عزیزی میتواند با هزار دلیل و منطق معقول ثابت کند که لجن تر از تو در جهان وجود ندارد حتی خودِ لجن! من توجیه شدم که یک لجن تمام عیارم!
-
به بهانه تئاتر سیندرلا
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 22:10
در مسیر برگشت از شمال یک شبی را در تهران به سر بردیم و از انجایی که ما خیلی ادم های علاقمند به فرهنگ و هنر هستیم سریع دویدیم و رفتیم تئاتر شهر وتئاتر سیندرلا رو دیدیم. تئاتر خیلی خوبی بود و بازی خانم گلاب آدینه هم عالی بود. ای کسانی که در تهران به سر میبرید بشتابید و این تئاتر را از دست ندهید!
-
شمال
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 22:06
یک هفته ای رفته بودیم شمال و این دفعه شمال قشنگ تر از دفعه های قبل شده بود. --------------------- پی نوشت: واقعا مچکرم از خودم که مسافرت یک هفته ای خوذم را انقدر خوب تفسیر کردم.دریغ از دوزار استعداد در نوشتن!!!
-
تئاتر خشکسالی و دروغ
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 01:15
دروغ چرا ، نمیدونستم تئاتر ها هم بصورت دی وی دی تو فروشگاه ها پیدا میشه.امروز رفتم پیش یه دوست عزیزی که از قضا فامیله و اگه فامیل نبود خیلی راحت تر و بیشتر میشد از مصاحبتش لذت برد و دی وی دی این تئاتر رو بهم هدیه داد. خیلی خیلی تئاتر خوبی بود و ای کاش اجرای زنده این کار رو دیده بودم. ( این پیمان معادی هم خوب دلبری...
-
کنستانسیا- کارلوس فوئنتس
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 15:28
این کتاب رو اون پسر کتاب فروشی بهم معرفی میکرد که هروقت خسته و داغون بودم میرفتم اونجا و انقدر از شاعرای مختلف برام شعر میخوند تا حالم خوب شه. کتاب خیلی مرموزی بود، پر از وهم و خیال و توهم و زنی که هر روز می مرد!!! بخش هایی از کتاب: -عشقی که سراسر اعتماد باشد، عشق حقیقی نیست، بیشتر شبیه بیمهنامه است یا بدتر از آن...
-
به بهانه فیلم هیس! دخترها فریاد نمی زنند
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 23:55
این فیلم رو باید دید! باید همراه با آدم هایش اشک ریخت، حرص خورد، حسرت کشید، درد کشید، اما به جای سکوت فریاد زد! فوق العاده فیلم خوبی بود و متاسفانه بشدت دردناک ! یه جاهایی وسط فیلم نمیشد سرمو نگیرم تو دستام و از شدت ناراحتی نگاهم رو از کاشی های کف سینما بردارم. نمیشد نزنم رو پیشونیم و فحش ندم.نمیشد این فیلم رو آروم...
-
...
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 15:01
لعنتی بانو! میترسم انقدر نیایی که از من شاعری بسازی..
-
باز هم ناوای لعنتی!
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 14:59
لعنتی بانو! من هیچ، اما صدای ضبط شده آن الهه زیبایی- که به تو تقدیم کرده- را چقدر منتظر نگه دارم؟ باز هم صحبت از احتمالِ دیدن تو شد و غیبت های مکررت؟! اصلا بیا قراری بگذاریم نه هیچ وقت تو بیا نه هیچ وقت من می آیم اما دیگر اینگونه غیب شدن هایت را بر سر زندگانیم خراب نکن هرچند ویرانه هایت هیچ گاه آباد نمیشوند اما دست از...
-
ناوای لعنتی!
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 01:04
لعنتی بانو! باز برای گم شدن خودت را دست کدام باد داده ای؟ این بار برای یافتنت باید خودم را به کدام دیار برسانم؟ نگار خواست من را واسطه کند که دوتایی برویم دیدنش گفتمش زهی خیال باطل خانم جان! کاش هیچ گاه شمس نمیشدی که از شمس گاه و بیگاه غیب شدنش را هم به ارث برده ای!!
-
لعنت به دهانی که دیر باز شود
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 16:45
این مهمونایی که میذارن یه کوه ظرف بشوری بعد همین که همه ظرفا تموم شد میگن: وای کار اشتباهی کردی باید میذاشتی ما میشستیم رو باید باهاشون چه کار کرد؟ غیر اینکه باید یه بشقاب خُرد کنی تو دهنشون؟!
-
The Great Gatsby
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 18:39
فیلم خوبی بود :( پیام من به سازندگان این فیلم: آخر فیلم فقط فحش بود که داشتم نثارتون میکردم. سگ تو روحتون که انقدر با احساسات ما بازی میکنین!!! لطفن دیگه هم از بازیگرای مورد علاقه من واسه این نقش ها استفاده نکنین.مچکرم! - گتسبی به نور سبز ایمان داشت. به آینده خوشی که هر سال از ما دورتر می شود.اگر این بار از دست ما...
-
سیبیل نیچه
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 10:02
همیشه اسم نیچه که میاد اولین چیزی که تو ذهنم میاد سیبیلشه.یعنی سیبیلش همیشه جلوتر از افکار و فلسفه ش وارد میشه و همیشه به این فکر میکنم اگه سیبیلش رو میزد شاید بالاخره یکی عاشقش میشد و حتی شاید خط فکریش هم تغییر میکرد!
-
The sea Inside
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 23:55
فیلم اقتباسی از زندگی واقعی «رامون سم پدرو» است. خیلی خوب بود.تلاش برای مرگ با عزت! - : چرا انقدر میخندی رامون؟ : وقتی نمیتونی فرار کنی و دائما وابسته به دیگران هستی٬ یاد میگیری که با خنده گریه کنی! -فقط یه چیز بدتر از مرگ فرزند هست٬ اینکه خودش بخواد بمیره
-
در ستایش دیوانگی- اراسموس
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 13:18
به جرات میتونم بگم یکی از بهترین کتابایی که تو این مدت خوندم و به شدت خوندنش رو توصیه میکنم. بخش هایی از کتاب: - اکنون گفتار دیوانگی را که با شما سخن میگوید باور کنید؛ هر قدر کسی دیوانه تر باشد خوشبخت تر است، به شرط آنکه منظور فقط نوعی از دیوانگی باشد که باعث و مسئول آن من هستم و خوشبختانه حوزه صلاحیت من آنقدر وسیع...
-
همه ی عشق هست و حسودی اش!
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 01:28
اسمش را هرچه میخواهید بگذارید اما من از عدم خوشبختی کسی که دوستش دارم بسیار خرسندم! بگویید حسودم٬ بگویید بدجنسم٬ بگویید عقده ای شده ام و چشم دیدن خوشیِ دیگران را ندارم٬ بگویید بدذات و پلیدم٬ بگویید حتما دوستش نداشتی٬ اصلا تا میتوانید برایم متاسف باشید٬ فحش دادن هم آزاد است اما من از اینکه زندگیش آنچه میخواست نشد٬...
-
کرپلاغیِ بالرین!
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 15:09
دارم میروم کلاس باله به رقاصه های انجا بگویم دسته جمعی برایم برقصند اگر دلربا بودند من هم بروم دلربایی یاد بگیرم
-
ای خارجِ لعنتی، چه درد ها که روی دل مادر ها گذاشتی!
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 21:58
گاهی باید گوشی رو برداشت و زنگ زد به مامان اون دوستاتون که ول کردن رفتن خارج. وقتی گفتم سلام یه مکثی کرد،بغضش رو قورت داد و شروع کرد به ذوق کردن و ابراز خوشحالی کردن. اینکه بعد دو سه سال صدامو شناخت دیدم چقدر چشم انتظار ما ها بوده،یجوری با شوق حرف میزد که انگار داره با دخترش حرف میزنه، که انگار دخترش ول نکرده بره ینگ...
-
امروز بهتر از دیروز
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 18:48
امروز خودم را بردم بیرون.اول برای آن یکی دندان از دست داده اش سفارش یک لباس دادم.بعد بردمش برایش باز یک عالمه منجوق خریدم که خودش را بالاخره با دست بندهایش خفه کند. بعد٬بعد از دوماه بردمش آرایشگاه و گفتم خانم یه دست به سر و صورت این دختر بکشین و خوشگلش کردم.بعد براش شیرکاکائو خریدم چون شیرکاکائو نقطه ضعفش است و در هر...
-
از ما گفتن!
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 13:07
هیچوقت با یه نفر که دوسش دارین نرید کلیسا. اگه رفتین دو تا شمع روشن نکنین اونجا. اگه روشن کردین دیگه عکس ازش نگیرین. اگه گرفتین به طرف اجازه ندین اون عکس رو تبدیل کنه به تابلو و بهتون هدیه بده. اگه داد نزنیدش تو دیوار. اگه همه این کارارو کردین وقتی طرف رفت و دست نیافتنی شد٬ دیگه پای دهن سرویسیتون هم وایسید!
-
منو میگه
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 10:49
دل مسکین چرا غمگین نباشد که در عالم نیابد دلربایی چگونه غرق خونابه نباشد که دستم می نگیرد آشنایی؟ اینو من نمیگما یکی گفته شجریانم خونده!! یه جور غریبی هم خونده ...
-
میشنومت!
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 15:27
اگر کسی رو دوست دارید٬ اگر خیلی خیلی دوستش دارید حتما یک موبایل بخرید که پیغام گیر داشته باشه و ازش بخواین براتون پیغام بذاره اینجوری هروقت که رفت میتونین صداشو گوش کنین و تا حد مرگ دهن خودتون رو سرویس کنین!
-
گریز راهی نیست!
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 14:32
از تو گریز نمیتوانم هرکس قطره ای ازین جام شوکران را نوشیده دلیل محکمی است برای اثبات این ادعا نه روزگار به ساز من میرقصد نه من به ساز روزگار توان رقص دارم از تو گریز نمیتوانم سوختن و ساختن شرح این ایام است!
-
پسرعمو!
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 19:12
یک آدم هایی بندرت در زندگی آدمی می آیند که مهربانیشان، دوستیشان، حرف زدنشان و نگاهشان زمینی نیست و من یکی از این ادم های آسمانی را دارم. کسی که ناوا با وجودی که او را ندیده انقدر به قدرت معجزه اش و شفا دهندگی اش ایمان دارد که هروقت خودش رو ناتوان از خوب کردن من میبینه منو به اون حواله میکنه. در مورد آدم های خیلی خوب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 00:00
برای من کافیست که از اول تیر اراده کنم درس خوندن واسه امتحان جامع رو از 2شهریور شروع کنم و دقیقا اون دو ماه رو ول کنم و همون 2 شهریور برم از ساعت 7 تا 11:30 بشینم تو سینما و دو تا فیلم پشت سرهم ببینم. دهلیز : عطاران رو خیلی دوست دارم اما به شکل عجیبی خسته و پژمرده بود تو این فیلم. دیدن این قیافه درب و داغون از بعضی...
-
بازهم حال سگی!
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 23:06
وقتایی که نه کتاب حالت رو خوب میکنه نه شجریان، نه هیچ چیز دیگه!! وقت های سگی!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 20:04
من ترسو، تنبل و گند اخلاقم!!!
-
غروب های کش دار
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 19:01
یک نفر باید بیاید و چندساعت عصر را بماند حداقل دم غروب اینجا باشد بعد برود و فردا باز دم غروب بیاید
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 16:22