امروز خودم را بردم بیرون.اول برای آن یکی دندان از دست داده اش سفارش یک لباس دادم.بعد بردمش برایش باز یک عالمه منجوق خریدم که خودش را بالاخره با دست بندهایش خفه کند. بعد٬بعد از دوماه بردمش آرایشگاه و گفتم خانم یه دست به سر و صورت این دختر بکشین و خوشگلش کردم.بعد براش شیرکاکائو خریدم چون شیرکاکائو نقطه ضعفش است و در هر شرایطی حالش را خوب میکند.حداقل وقت خوردنش حالش خوب ترین حال دنیا میشود.بعد حدود سی و دوبار برایش آهنگ مبتلا(گلبانگ ۲) شجریان پخش کردم و در اخر نشاندمش و گفتمش به قول«سنکا» چیزی را که نمیتوانی تغییر دهی٬ بپذیر! زندگی همین است.به قول سیدعلی صالحی "یک قشنگِ سخت" و هنوز برایت انقد از خدا مانده که نگذارد وا بمانی.خدای تو همیشه همین بوده یه عاشق حسود با دل کوچیک.
پی نوشت: ناوا اون سندرمی که گفتی چی بود؟ حالم کار خود عوضیش بود.