آلزایمر راز های من و ...

به این نتیجه رسیدم که این کهیر زدن هام٬ این حالت های تهوع٬ این جوش های غرور آخرهای جوانی٬ این دست درد های ویران کننده که گاهی این اندیشه رو به من میده که با دست درد هم میشه مُرد همه از علامت های سندرم فرار از دوست داشتن و دوست داشته شدنه.فرار از آدم های جدید و فرار دوباره و سه باره و چند باره از به تصویر کشیدن دو آدم در یک چهار دیواری و بودن در زیر یک سقف و مثلا در حال آشپزی ( بخصوص سرخ کردن سوسیس و سیب زمینی) یا بلند بلند خواندن کتاب.


ناراحتم. غمگینم از اینکه به یاد نمی آورم شب احیا سال پیش را با چه کسی به سحر رساندم.مخاطب خاص اول یا مخاطب دوم خاص. میدانم در آن لحظات انقدر سرشار بودم از خواستن که اطمینان داشتم آن شب را فراموش نخواهم کرد اما چرا به یاد نمی آورم؟ ؟؟ آلزایمر خاطرات عاشقانه هم به دردهای دیگرم اضافه شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد