وقتی بیدار شدم فلج شده بودم
دیشب باز هم خوابت را دیدم
خوب بودی٬ انگار از دیدن من خوشحال شده بودی
میخندیدی
شوکه بودم در خواب٬ امدم صورتم را نزدیک صورتت کردم
خواستم ببوسمت یک آن پشیمان شدم
چشمانت سرشار از خواستنم بود٬ جنس نگاهت را میشناختم
خواستم اینگونه تنبیهت کنم
که بدانی چه میکشم که در اوجِ خواستنت نمیتوانم بخواهمت
----
لعنت به تو. بکش بیرون دیگه از خواب های کوفتیه من