من و دوستای منجوقیم

یک سری منجوق و ملیله دور خودم جمع کرده ام تا جای خالی آنهایی که باید کنارم باشند و نیستند را برایم بازی کنند


8روز

بعد از ۱۳ روز به خانه برگشتم. بعد از ۱۳ روز سرکشی٬ سرکشی ای که دوستش داشتم. برگشتم سراغ کاکتوس هام٬ خطاطی٬ موسیقی سنتی٬ کتاب و تنهایی و البته یک مهمان جدید هم دارم. یک قهوه ساز یک نفره مخصوص قهوه فرانسه ( در راستای تلاش برای قهوه خور شدن و متعاقبا با کلاس شدن).

وقتی بتوانی از ۱۳ روز حداقل ۸ روزش را برای خودت زندگی کنی و به اخم و قهر اطرافیانت دو زار هم اهمیت ندهی و یاد بگیری لج کنی با زمین و زمان٬ انرژی میگیری٬ زندگی برایت شیرین میشود و من الان با انرژی همان ۸ روز سرحالم!

باز هم رویایت ویرانم کرد

وقتی بیدار شدم فلج شده بودم

دیشب باز هم خوابت را دیدم

خوب بودی٬ انگار از دیدن من خوشحال شده بودی

میخندیدی

شوکه بودم در خواب٬ امدم صورتم را نزدیک صورتت کردم

خواستم ببوسمت یک آن پشیمان شدم

چشمانت سرشار از خواستنم بود٬ جنس نگاهت را میشناختم

خواستم اینگونه تنبیهت کنم

که بدانی چه میکشم که در اوجِ خواستنت نمیتوانم بخواهمت

----

لعنت به تو. بکش بیرون دیگه از خواب های کوفتیه من

این آدم های حال بهم زنِ دور ریختنی را بریز دور.

از آدم های جدی بیزارم. همچنین آدم های منطقی که از رو میروی وقتی یک حرف خنده دار میگویی و از همان یک جمله هزار سوال در ذهنشان پیش می آید و اخر سر هم که توجیهشان میکنی نه تنها لبخندی هم نمیزنند بلکه عاقل اندر سفیهانه نگاهت میکنند. این آدمها را باید ریخت دور. این ادم های دو دو تا چهار تایی، این آدم هایی که جرز دیوار نمی خنداندشان، آدم هایی که هاله دورشان در بهترین حالت سیاه و کدر و دود زده است. این آدم هایی که آدم نیستند... بریز دور هر که را که بی پروا و دیوانه وار خندیدنت را محدود می کند، هر که مجبور ت میکند که خیلی اتو کشیده رفتار کنی و هی بگویی"بله، بله شما درست میفرمایید" بریز دور این آدم های خاک گرفته و زنگار بسته را و بعد جای آنها یک گلدون شمعدونی بذار، شمعدونی قرمز!!!




هیچ درختی، به اندازه گردو درخت نیست و هیچ گلی به اندازه شمعدانی گل نیست!!!( البته شمعدانی قرمز)

آن من است او، هی مبَریدش

یادت که بیاید هرجا که باشم زمین میخورم

یعنی به زمین میزدنم یادت

امروز وسط پاساژ آمدی

نشاندیَم روی یک صندلی٬ خیره به ساپورت های گل گلی ویترین روبرویی

مهسا حرف میزد اما صدایی نمی امد

مرا کشانده بودی به همان گندمزاری که بوی جو میداد

چشمانم را ریز تر کرده بودم تا در نروی٬ این شیوه ی تمرکز کردن من بود

فضا پر بود از بوی دریا و هلو های کوچکی که در مسیر راهت از سیرجان آورده بودی به بهانه هوس کردن نوبرانه ی من

بوی سیگار برگ و رنگ ارغوان

رو کردم به تو و با غیظ گفتم: اصلا بیخود میکند هرکس که مرا منع کند حتی از یادت

تو هنوز خیره به دریا بودی. حتی یک لحظه هم برنگشتی. میخواستی،می دانم، اما نمیتوانستی. آخر غل و زنجیر به گردنت است.

چراغ های ویترین خاموش شدو مهسا رفته بود سراغ تلفن. تو اما هنوز خیره به دریا بودی و من هم رفتم

16 مرداد، بارون و یه خاطره عالی

۱۶ مرداد.شیراز. بارون. بالکن. جوکار. من. چایی. درد دل. تنهایی. خنده. مهسا. چوب شور. پاستیل. خلاف سنگین. تاریکی. خاطره. یاشار. چیپس و پنیر. روبوسی. کاکتوس. خودخواهی. گلدشت. بغل.

یه خاطره خووووووب به معنای واقعی

من، m&m و اصل بی ربط

اپیزود اول - و اما باید یاد بگیرم تا زمانی که اون شازده رو پیدا نکردم به کسی از علاقمندی هام نگم. همین هفته پیش به یه نفر گفتم اسمارتیز ام اند ام دوس دارم٬ یه پاکت بزرگش رو برام آورده اما شدتِ حال به هم زنیم از طرف انقد زیاده که ترکشش به اسمارتیز بیچاره هم رسیده و نمیتونم حتی برم بریزمش دور.


اپیزود دوم - آقای «میم ت» اما خاطره شیرینی ساخت از m&m.  هربار وقتی تو فرودگاه مهر آباد منتظر رسیدن من میشد یه m&m میگرفت دستش یه بار با خنده و چند بار با اخم و قهر و خیلی راحت مشغول خوردنش میشد تا من بیام و کولی بازی در بیارم و از دستش درش بیارم و اون با ذوق نگاه کنه.


اپیزود سوم - به حدی رسیدم که میتونم در مورد خودم به این اصل برسم که ،من و آقایونی که اسمشون با حرف میم شروع میشه و عینکی هستن، به هیچ وجه وصله هم نیستیم


میخواهم یک دروغگوی تمیز شوم

به یک جایی رسیده ام که میخواهم لج کنم با زندگی ای که هر روزنه اش را با سیم خاردار پوشانده بودم که مبادا اخمی به پیشانی ابوی محترم بیاورم. ابوی محترمی که یک بار هم نخواست متوجه شود که خودش کجاست و ما را کجا نگه داشته است. ابوی محترمی که از هیچ فرصتی برای خفت دادن اینجانب جلوی هر ناکسی کوتاهی نمیکند. ابوی محترمی که چنان عزت نفس و اعتماد بنفس اینجانب را از ریشه خشکاند که چنان شخصیت مچاله ای پیدا کردم که گدایِ یک تعریف دروغین از آدم هایی شدم که نباید!

من لج میکنم با شما آقای مدیر کل. من از این به بعد به شما دروغ میگویم و در اولین فرصت ترکتان میکنم.

ترکتان میکنم،شک نکنید

اگر بخواهم خودسانسوری را بردارم اولین پستی که میتونم بذارم اینه که: بگم که در این لحظه از همه خانواده ام متنفرم. از بابای دیکتاتور و زور گو و خفت دهنده ام. از مامان نادان و ترسو ام. از خواهر لوس و مطیع و عزیز دردونه باباش و داماد پررو و خود بزرگ بینمان.

ناوا در اولین فرصت بارم را میبندم و این خانواده را ترک میکنم.

خریت تمامی ندارد

آدمی که نه یک بار نه دو بار نه سه بار بلکه چهار بار از یک سوراخ گزیده شود٬ مسلما آدم نیست یعنی موجودی حتی احمق تر از خر است. اونوقت میروی از همه جا طرف را بلاک میکنی و خیر سرت فکر میکنی انتقام گرفته ای. اما آدم خر انتقام گرفتنش به درد خر هم نمیخورد. خر با همین خریتش زنده است دیگر