بالاخره قوی شدم

هی ناوا٬ ناوا ٬ ناوا

این روزها بهتر و پررنگ تر از همیشه روحم را میخوانی. روی دیوار کاهگلی ام که گویی فقط برازنده ی خط خطی های توست برایم نوشته بودی که اگر به اندازه کافی برای گفتن خداحافظی قوی هستی٬زندگی به تو یک سلام جدید خواهد داد.

ناوا زندگی به من سلام جدید داده بود. سلامی پر از بوی برگ های باران خورده و بابونه اما انقدر احمقانه به خداحافظیِ خاکستر وارم چسبیده بودم که در جواب سلام جدید لال و مبهوت و خیره مانده بودم. امروز بعد از اینکه برای چندمین بار مقابل سلام گوی زندگیم شرمنده شدم تمام خاکسترهای مانده روی گنجه ی خاطراتم را پاک کردم و آنقدر قوی شدم که با تمام وجود خداحافظی کردم.


تعلیق

حال عجیب رو به مزخرفی دارم. حسی شبیه معلق بودن بین رفتن و ماندن.

صدایم که زد زود برگشتم و نگاهش کردم.بی فکر!گذاشتم خیلی راحت حرف بزند٬ انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و بی فکر تر جواب دادم و حرف زدم و خندیدم و میان خنده هایم ناگهان هشیار شدم. آنچنان هشیار که تعداد قرص ها و رد اشک ها و حس هرزگی و هرچه حس مزخرف دیگر بود مثل مشت چنان کوبیده شد در دهانم که خنده بر لبانم خرد شد.

برف

اولین برف بارید!

گذشتم از او به خیره سری

سوسمار یک بار وقت رفتن گفت: بفهم که تورا باید اینطور دوست داشت.الان فهمیدم که اصلا دلم نمیخواهد آنطور دوست داشته شوم، روی هوا و بی ثبات.گاهی داغ بود اما تب تندش خیلی زود سرد شد!

خاکستری که رفت گفت:میروم اما بدان هیچ کس برای تو مثل من نمیشود.راست گفت، به جان ناوا راست گفت. دوست داشتنش همیشگی بود شاید آن اواخر داغ نبود اما بی انصافیست اگر منکر پاکی احساس و گرمای مداومش  شوم.

شاید این یک هفته تنهایی مطلق و پروپرانولول های پشت سر هم باعث شده که حس کنم گند زدم در جایی که نباید.

ناوا من آن ویدیویی که امروز خیلی اتفاقی از خاکستری در موبایلم پیدا کردم را پاک نمیکنم.  نگه میدارم و برای خودم زجر میتراشم چون مستحق تنبیهم. این سزای راحت گذشتنم است از احساسات عمیق و پاک آن دو نفری  که لحظه لحظه آینده ی با هم بودنشان را از پیش تصور کرده بودند. من بر هم زننده ی یکی از زیباترین زندگی های ممکن شدم.من!!!با همین دستان ظریفم!!

ریموو گشتیم :))

قسمت های آخر فیلم شب های روشن دختره میاد سمت آقاهه.

میگه:از من دلخوری؟

آقاهه میگه: آدم از کسی که دوست داره که دلخور نمیشه!!

یعنی عاشق شعور اون مرد بودم من!!


 پی نوشت: یوقتایی هست بس که منتظر تلفن نیستی موبایلت رو اصلا از صبح از کیفت هم در نمیاری بعد میبینی از لیست دوستای فیسبوک حذف شدی.خنده داره شدید!

کلاغ ها با من میمانند!

رفتم تو آرایشگاه انقد زار زدم که فکر کردن به جای موهام اومدم سرمو بزنم!انداختنم بیرون :))

جیب یکی از چیزاییه که تو دنیا خیلی دوست دارم!!

کلاس که تموم شد زدم به دل خیابون.دلم گرم بود به جیب کاپشنم. اصلا یک جیب که باهام باشه انگار همه چی باهامه. یه آن حجم تنهایی دورم خیلی زیاد شد و ترسیدم.گوشیم رو در آوردم و دیدم کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم پس سعی کردم با کم و زیاد کردن سرعت قدمام هر تیکه از مسیر کتابفروشی رو با یکی از آدم های تو خیابون همقدم بشم.

به قصد خرید"بار دیگر شهری که دوست میداشتم" برای یه دوست عزیزی رفته بودم،نداشت.  رفتم سراغ کتاب شب های روشن ٬شب چهارمش رو خوندم و با خیال راحت گذاشتم باز دلم هزار تکه بشه و اونوقت باز دستم رو تو جیبم کردم و تا خوابگاه اهنگ نامجو* رو زیر لب خوندم و اومدم.

 

*گذشتم از او به خیره سری،گرفته رهِ مَهِ دگری

کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم

به جز ره او،نه راه دگر

دگر نکنم خطای دگر


زلف بر باد بده تا بدهی آزارم!!!

موهایم جز معدود دارایی هایم هست که ازش راضیم.البته وقت های هم بوده که تلاش برای صاف کردنشان داشته ام اما با سرسختی تمام سرکشی کرده اند و کارمان به بحث و دعوای لفظی رسیده است اما باز هم یار غار من بوده. اما آدم یک وقت هایی به یک جایی از نارضایتی از خودش میرسد که برای تنبیه خودش لازم است عزیزترین هایش را فدا کند.تا هرجور شده به خودش بفهماند که نباید هربار از یک سوراخ گزیده شود.

امروز وقت آرایشگاه گرفتم!گفتم کوتاه پسرانه!!!

آه ای منِ جان خسته

 مرثیه سرای داغ کدام عشق باشم؟

۴۰

چلّه نشین تو شدم!