قسمت ششم

اپیزود اول: ناوا بالاخره پیشش اعتراف کردم و از تمام حس هایی که ان زمان ها داشتم و اتشین بودنشان گفتم.میدانم به تو قول داده بودم که دهنمو ببندم ولی نشد. دلم بدجور داشت میسوخت که ان زمان ها چقدر در تب و تابش سوختم و الان خوش خوشانه از روزمره هایش میگوید. جای تمام آن سوختن ها الان سوزاندمش. گفت داشته الان تلاش میکرده برای نزدیک شدن ولی برای من الان نوشداروی پس از مرگ سهراب بود. گفتم رازم را میگویم و بعد برای همیشه بیخیالت میشوم. خودش را به در و دیوار میزد که نگویم... اما گفتم و دیگر بیخیالش شدم.


اپیزود دوم: راستی دیشب باز خواب خاکستری را دیدم. در خواب هایم عجیب مهربان است. یک مهربانی عجیبی دارد که حتی توی خواب میداند من زیر قولم زدم و رفتم اما به رویم نمی آورد و باز به گرمی دستم را میفشارد و با من به هرجا می آید.دعا کن عید مجبور نشوم به همان جنوبی بروم که خاکستری بود.


اپیزود سوم: میخواهم این چندروز آخر سال را تنها باشم. تلفن هایم را خاموش میکنم و درها را به روی همه میبندم و فقط مینشینم پای صحبت های ژانومه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد