سوسمار یک بار وقت رفتن گفت: بفهم که تورا باید اینطور دوست داشت.الان فهمیدم که اصلا دلم نمیخواهد آنطور دوست داشته شوم، روی هوا و بی ثبات.گاهی داغ بود اما تب تندش خیلی زود سرد شد!
خاکستری که رفت گفت:میروم اما بدان هیچ کس برای تو مثل من نمیشود.راست گفت، به جان ناوا راست گفت. دوست داشتنش همیشگی بود شاید آن اواخر داغ نبود اما بی انصافیست اگر منکر پاکی احساس و گرمای مداومش شوم.
شاید این یک هفته تنهایی مطلق و پروپرانولول های پشت سر هم باعث شده که حس کنم گند زدم در جایی که نباید.
ناوا من آن ویدیویی که امروز خیلی اتفاقی از خاکستری در موبایلم پیدا کردم را پاک نمیکنم. نگه میدارم و برای خودم زجر میتراشم چون مستحق تنبیهم. این سزای راحت گذشتنم است از احساسات عمیق و پاک آن دو نفری که لحظه لحظه آینده ی با هم بودنشان را از پیش تصور کرده بودند. من بر هم زننده ی یکی از زیباترین زندگی های ممکن شدم.من!!!با همین دستان ظریفم!!