نمیدانم سطح توقعات من این روزها پایین آمده یا اینکه واقعا تازه دارم مفهوم خوشبختی را میفهمم یا اینکه این چیزهایی که میگویم چرت و پرت محض است.این روزها تعریف من از خوشبختی چیزهای به ظاهر کوچک اما برایِ من بزرگی است مثل دیدن اسمارتیز m&m در دست کسی که انتظار مرا میکشد یا رضایت دادن مهنا واسه خوردن یه ساندویچ گنده یا وقتی وسط یه جمعیت منتظر تاکسی هستی و تو دلت میگی خدایا اگه منو دوست داری بین این همه آدم، اول تاکسی گیر من بیاد و هنوز حرفت تموم نشده ببینی نشستی تو تاکسی یا اینکه تو صندوق عقب ماشین بابات یه کارتن بستنی زمستونی ببینی ...
برای من این روزها خوشبختی همین چیزهاست، همین در لحظه ها حس خوب داشتن و شاد شدن از چیزهای کوچک