برخی فضاهای جدید گند میزنند به چهاردیواریِ تنهایی ای که داشتی. باید اول فضا را بشناسی بعد زور بزنی تا در آن شلوغی و خر تو خری شانس بیاوری و یک سلول انفرادی برای خودت و مزخرفات ذهنی ات پیدا کنی و بعد تازه ببینی ایا همان ادم قبل هستی که دوست داشت بنویسد یا نه و ایا اصلا دیگر چیزی برای نوشتن دارد یا نه.
من اندر خمِ کوچه اولم هنوز یعنی هنوز فضای جدید اطرافم را نشناختم یعنی نمیتوانم کنار بیایم با بعضی چیزها.خب مثلا من فکر میکردم دانشجوهای دکترا خیلی آدم های فهمیده ای هستند مثلا به هم با صدای بلند فحش نمیدهند یا مثلا مثل بچه های دبستانی وقتی با هم قهر میکنند سرشان را برنمیگردانند و به بقیه نمیگویند اگر با فلانی حرف بزنی نه من نه تو یا مثلا برای اینکه هم اتاقیشان قاشقش را سروته در جاقاشقی میگذارند نمی روند در اتاق های دیگر سه ساعت گریه و زاری و نفرین کنند و پدر جد هم را از گور در ادروند و فحش بارانش کنند و خیلی چیزهای دیگر. همین که این آدم ها را بشناسم کلاهم را میاندازم هوا سلول انفرادی پیشکش...
یه جوری مینویسی انگار قبلن دیدمت
daghighaaaaaaaan