از وقتی دکتر بهش گفته بود از درون داری پیر میشی اما هنوز تو ظاهرت خودشو نشون نداده نگاهش به زندگی عوض شد بود. خیلی جاها با حسرت از خوشی های نکرده میگفت و خیلی جاها با شوق از لذت های کوچیکی که الان براش خیلی بزرگ شده بود. تو نگاهش یه برقی بود که منو میلرزوند. نشستم یه دل سیر باهاش درد دل کردم ، خیلی صبوری کرد و مزخرفاتم را گوش داد. گفتم از همه کسایی که اسمشون فروغ و مانداناست بدم میاد، گفتم نوشابه با یخ رو از خاله هام بیشتر دوست دارم، گفتم یه بوهایی تو مشاممه که هیچ عطری پاکشون نمیکنه، گفتم عاشق چشم های الاغم، گفتم دوست دارم دسته گل عروسیم کاکتوس باشه، گفتم جدیدا میرم رستوران دلم چلو کباب کوبیده نمیکشه( واسه این رسما نگران شد)، گفتم دیدی عروسه چه زشت بود؟!، گفتم جلو موهام داره فر فری میشه، گفتم جای من بودی دوست داشتی بری اهواز یا کانادا؟!، گفتم از خیابون یک طرفه بیزارم، گفتم چشمه نبوغم خشکیده، گفتم یارو واسه پنبه ریز اس ام اسی تبلیغ میکنه باید جواب بدم مرسی؟!، گفتم ایشالا روزیِ خودت، گفتم درخت گردو از بقیه درخت ها زنده تره، گفتم میخوام تنها باشم، گفتم میخوام به یکی پول بدم بیاد موبایل هام رو بدزده، گفتم دلم قایم موشک بازی میخواد اونوقت یه جا قایم شم که هیچ کس پیدام نکنه، گفتم اولین سفر کاملا مستقلم بود، گفتم تا حالا رفتی تاتری که نخوای بشینی رو صندلی؟!، گفتم من بهش میگم مارگاریتا، گفتم دلم میخواد دست یه مارمولک رو بگیرم و بهش بگم مثه یه مرد به چشمام نگاه کن و ببین چشمامون چقدر شبیه به همه، گفتم من اول صبح خوبم بعدش هرچی جلو میره غم و غصه میاد سراغم، گفتم ...
فقط گفت: دیوانه خودت رو عذاب نده! زندگی کن!همین!
اونوقت فهمیدم که بعضی ها تا امیدشون به آینده رو از دست ندن، قدر زندگیشون رو نمیدونن. منم جز همین دسته آدمای مزخرفم. یکی گفته بود روان رنجورم. میشینم واسه خودم الکی درد میتراشم و میشینم ساعت ها و روزها عزاداری میکنم.
هرچند تنهام اما میخواهم برگردم به روزهای سرخوش بودنم. هنوزم بیشتر دوست دارم دیوانه خطاب بشم تا هر کوفت دیگه ای!
اصلا زندگی برای خودش، من هم برای خودم.......